به یاد دارم روز های درس و مدرسه را که فردای روز عاشورا باید انشایی می نوشتیم و تعریف می کردیم از مردم شهرمان که در مصیبت ظلم بزرگی که به امام حسین رفت چگونه به سر و سینه خود کوبیدند ، چگونه بر خود زنجیر زدند و چگونه به یاد سرهای شکافته ظهر عاشورا ، سر شکافتند .
دیشب خواب دیدم ، خواب فردای روز عاشورا را که باید با انشایی به مدرسه می رفتم ، کلاس مثل همیشه از جیغ و داد پر بود ، دلشوره و ترس بزرگی داشتم ، به دفتر انشایم خیره شده ام ، صفحه سفید در مقابل چشمانم برایم خط و نشان می کشد ، با همه بی اعتنایی ام اما می تواند بغضی نصیبم کند ، ساکت در انتظار عتاب های معلم می مانم ، معلم می آید و یکی یکی به جلو تخته می خواند ، نوبت به من رسیده ، با صفحه خالی جلو می روم و شروع به خواندن می کنم "دیروز عاشورا بود ، اما من برای امام حسین نگریستم ، دیروز عاشورا بود اما من برای زینب آه نکشیدم ، دیروز در شهر ما سر و صدای طبل و وامصیبتا و یا حسین گوش مردمم را کر کرد ، دیروز باد علم ها و پرچم ها را جلوی چشمان مردمم گرفته بود تا هیچ نبینند ، دیروز صدای سکوت در میان داد های شام غریبان دیوانه کننده بود ،دیروز تهران عاشورا را روایت کرد،دیروز تهران ظلم یزید را به چشم دید، دیروز پر از درد بود " یک نفس می خوانم و ساکت می شوم.
شرم تان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید!
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!
موج خون است این، که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را موج خون!
گرنه کورید و نه کر،
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند،
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است،
کاندرین شب های وحشت، سوگواری می کنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است;
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند.
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز وشب با خون مردم ،آبیاری می کنند.
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،
بیدادتان را، بردباری می کنند!
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان! بر خداست!
گرچه می دانم
آنچه بیداری ندارد،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهایم ،باز،- نومیدانه- خواهش می کنم:
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید!
بس کنید!