من تنها یک راویم.
آخرین تصویری که از تو دارم ، روزی که در دانشگاهمان برای مناظره حضور داشتی من مچبند سبزی در دست داشتم اما برای تک تک حرف هایت هورا می کشیدم، تو طرف کروبی بودی اما چه صمیمانه با زیبا کلام همکلام شده بودی و فریاد هایمان را تو به رشته سخن می آوردی
آخرین جمله ای که از تو به یاد دارم ، وقتی ما شور حرف های نگفته مان را شوق گفتن داشتیم رو به همه ما کردی و با چهره ای آرام و خنده ای بر لب گفتی که :"خیالتون راحت من جای همه تون اینجا حرف می زنم"
آنروز تو خیالمان را با حرفهایت راحت کردی اما خیال این روزهای تو در چه حالیست ؟بی قراریت را چه کسی آرام خواهد کرد؟
آنروز اولین بار بود که می دیدمت اما از روزی که در بندت کرده اند روزی نیست که حرفت را تکرار نکنم و چهره آرامت را به یاد نیاورم .
به دنبال حرفی ، کلامی هستم تا تو را در خیالم آرام کنم ، می دانم که تو به اندازه من بی قرار نیستی ، و این تقلای من برای تو، بیشتر برای آرام کردن خودم هست تا رها شوی و دوباره خیال نا آراممان را آرام کنی .
خبر رسیده كه باران، درشت
خواهد بارید،
خدا برهنه خواهد شد.
مگر نمیبینی
كه قلب من سبز است،
و حالتی دارم،
كه آب و آتش دارند...»