دوشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۸

دیروز...

به یاد دارم روز های درس و مدرسه را که فردای روز عاشورا باید انشایی می نوشتیم و تعریف می کردیم از مردم شهرمان که در مصیبت ظلم بزرگی که به امام حسین رفت چگونه به سر و سینه خود کوبیدند ، چگونه بر خود زنجیر زدند و چگونه به یاد سرهای شکافته ظهر عاشورا ، سر شکافتند .

دیشب خواب دیدم ، خواب فردای روز عاشورا را که باید با انشایی به مدرسه می رفتم ، کلاس مثل همیشه از جیغ و داد پر بود ، دلشوره و ترس بزرگی داشتم ، به دفتر انشایم خیره شده ام ، صفحه سفید در مقابل چشمانم برایم خط و نشان می کشد ، با همه بی اعتنایی ام اما می تواند بغضی نصیبم کند ، ساکت در انتظار عتاب های معلم می مانم ، معلم می آید و یکی یکی به جلو تخته می خواند ، نوبت به من رسیده ، با صفحه خالی جلو می روم و شروع به خواندن می کنم "دیروز عاشورا بود ، اما من برای امام حسین نگریستم ، دیروز عاشورا بود اما من برای زینب آه نکشیدم ، دیروز در شهر ما سر و صدای طبل و وامصیبتا و یا حسین گوش مردمم را کر کرد ، دیروز باد علم ها و پرچم ها را جلوی چشمان مردمم گرفته بود تا هیچ نبینند ، دیروز صدای سکوت در میان داد های شام غریبان دیوانه کننده بود ،دیروز تهران عاشورا را روایت کرد،دیروز تهران ظلم یزید را به چشم دید، دیروز پر از درد بود " یک نفس می خوانم و ساکت می شوم.

شرم تان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید!
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!

ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!

موج خون است این، که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را موج خون!
گرنه کورید و نه کر،
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند،
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است،
کاندرین شب های وحشت، سوگواری می کنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است;
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند.

بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز وشب با خون مردم ،آبیاری می کنند.

بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،
بیدادتان را، بردباری می کنند!
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان! بر خداست!
گرچه می دانم
آنچه بیداری ندارد،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهایم ،باز،- نومیدانه- خواهش می کنم:
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید!
بس کنید!

شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۸

اندکی تامل

آیات عظام ، روحانیان ، فقها،بسیجیان چه گمنام و چه لباس شخصی،مردم و ... گمان نمی کردم روزی برسد که بخواهم، من آموزه هایی که شما خود ادعای نشر آن را دارید به خود شما یا آوری کنم ، صد البته که یاد آوری این حکایت نه یکی پنداشتن شمایان با آن امام بزرگوار است و نه امید همانندی ، بلکه فقط یاد آوری می کنم برای همه آنانی که این روزها دین خدا را بیش از خود خدا مدعی شده اند ، کار سختی نیست لااقل برای حفظ ظاهر هم که شده کمی کارهایتان را از روی چاپلوسی به آن امام بزرگوار نزدیک کنید.

بارها در کتابهایمان خوانده ایم از امام علی که چون کاسه شیر خالی و گربه ای با دهان شیر آلود را بالای سر کاسه می بیند ، می فرماید که در همچین صحنه ای هم قضاوت بر علیه گربه ندهید چون به هنگام خوردن کسی چیزی ندیده است ، دو خط بیشتر حرف نیست و هزاران نکته در پس آن که به همین راحتی انگشت اتهام سوی هیچ کس نگیریم ، اما چه آسان است تنها روایت آن ، یک عکس پاره و هیا هوی وا مصیبتا که حامیان موسوی این هتک حرمت بزرگ را مرتکب شده اند ، دیدن این تصاویر و جنجال ها از رسانه دروغ چیز بعیدی نبود اما عجیب این همراهی روحانیون منبرنشین و امامان جمعه بود که بارها این حکایت را از زبانشان شنیده ایم . اصلا گیرم که تصویری هم از حامیه موسوی پیدا شود که این کار را بکند(که صد البته تا حال نیست چون اگر بود بارها از همان رسانه دروغ پخش می شد) چگونه یک نفر را به میلیون ها حامیه موسوی می توان نسبت داد؟؟!! نمی دانم اگر من فردا عکس آقای احمدی نژاد را بالا بگیرم و خود را به پرچمی بپیچم و سپس اقدام به پاره کردن عکس امام خمینی را بکنم چه؟ آنوقت باید طرف حامیان موسوی وامصیبتا سر دهند؟؟!!

این روزها از حضور مردم آنچنان به تنگ آمده اند که استیصال را به وضوح می توان در کارهایشان مشاهده کرد! همه آنانی که خود را به در و دیوار می زنید ، انتظار انصاف که نیست لااقل اندکی بیاندیشید انگار که از زدن حریف نتیجه نگرفته اید و شروع به خود زنی کرده اید ، اندکی تامل .

یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸

برای یاران دبستانیم

می نویسم برای بغض های مشترکمان ، می نویسم برای روزهایی که ترس از امروز داشتیم و دغدغه فردایی که چه بر سرمان خواهند آورد ، می نویسم برای تک تک آنانی که با هم عزم زنده کردن دل های غم گرفته را کردیم ، می نویسم برای همه آنانی که خواستشان جز عزت و آزادی و عدالت برای مردمانشان نیست و هیچ کس و هیچ چیزی نمی تواند آنان را از خواستشان منصرف کند،می نویسم برای تمامی یاران هم کلاسیم ، می نویسم برای دوستانی که جایشان سبز است در دانشگاه .

16 آذر روز همه ماییست که از بیدادگری ها به ستوه آمده ایم و قصد سکوت نداریم از اینهمه جفا و دروغ

" خسته نشو ای تن من

آخر جاده روشنه

ترکه خیس آلبالو

یک جای قصه میشکنه"