دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

سناریوی جدید:"فمنیسم و جنگ علیه خانواده"

اول می نویسم برای صدا و سیما :

اهالیه رسانه ظاهرا ملی ، تا کی قرار است یکسویه به ماجرا نگاه کنید ،چرا از شیرین عبادی فقط به نشان دادن چهره اش اکتفا می کنید؟ شیرین عبادی شکل وقیافه اش نیست که در گلویتان گیر کرده و نمی دانید با آن چه کنید او حرفهایش ، اندیشه هایش است که شما را به ستوه آورده ، او مسلمان است و چقدر هضم این مطلب برایتان سنگین است .گلچین دیالوگ چند فیلم ، سر و ته حرف را زدن و... اینها نه تنها رسم صداقت و امانت داری نیست بلکه بالاتر از آن برای شما رسانه ای ها خلاف مقررات رسانه ایتان است ،شما که دیگر نه صدای مردم هستید و نه سیمای حقیقت پس همتی کنید تا لااقل صدای فریب و سیمای دغلکاری را تمام کنید ، مکتب فمنیسم اشتباه است ، قبول ، حق مطلق همیشه با شما بوده ، یک نفر موافق و یک نفر مخالف را پای یک میز بنشانید تا هر کس عقیده خود گوید ، قضاوت بر عهده خود مردم.تنها یک بار از خود بپرسید قوانین اعتراضیه کمپین چیست؟نه هر چقدر فکر می کنم بیش از این با شما حرفی برای گفتن ندارم جز اینکه با این برنامه ها بیشتر استیصال و درماندگی خود را به نمایش می گذارید.

دوم می نویسم برای دوستانم که دیشب از این برنامه به تنگ آمدند:

دوستان عزیز اندکی تامل، در ماجرای قبل و بعد از انتخابات زنان نقش آفرینی های به یاد ماندنی ای داشتند، حضور بی واهمه آنان در تجمعات اعتراضی چیزی نبود که حتی سیمای ظاهرا ملی نیز توان سانسورش را داشته باشد و همه تصاویرشان لاجرم به تصویر کشیدن دختران و زنان بودند ،ندا و ترانه با رفتنش ، بسیاری دیگر با تحمل شکنجه و زندان ، مادران ندا و سهراب و ترانه و روح الامینی و صد ها مادر داغدار با صبوریشان حرف های بسیاری را برایمان داشتند، آری زنجیره سبز دختران و زنان قبل از انتخابات به حلقه محافظ مردانی تبدیل شد که بعد از انتخابات با باتوم به سویشان حمله می بردند ، قبول کنید که باید منتظر همچین تصفیه حسابی می بودیم ،اما نکته دیگر اینکه اینها تنها به دنبال متنفر کردن مردم از همدیگر هستند ، و شاید انگیزه ای که همان باتوم بدست نباید از دست بدهد ، همه مان تصویر چند روز قبل را به یاد داریم پلیسی که بتواند به چشمان یک دختر زل بزند و با باتوم بر صورتش بکوبد بی اعتقاد چگونه توانش را خواهد داشت،همه باتوم بدستان و لباس شخصی ها باید حین زدن یا حسین و یا فاطمه بگوید ، آنان باید من و تو را مقابل اسلام بدانند تا دستانشان حین زدن نلرزد ، آری چقدر پست و حقیر است اندیشه ای که تنها برای حفظ قدرت دست به کثیف ترین کارها بزند و مردمانم را به جان هم بیاندازد.اما ما نباید تن به این سناریوی کثیفشان بدهیم و با مردم خود دشمنی کنیم.

سخن آخر با مادر شهیدی که ما را سفارش به حجاب و اسلام کرد:

مادر عزیز در صداقت کلامت کوچکترین شکی ندارم ، دست همچو تو مادری را غرق در بوسه باید کرد به خاطر گذشتن از جگر گوشه ات ، مادر عزیز مدتهاست که ما در مسلمانی هیچ کم نداریم الا خدا ، به والله مسلمانیم و همه همان الله را برای خود مصادره کرده اند ، ما مدت هاست که مسلمانیم و کاری به کار قرآن نداریم که چندین بار از عمل صالح و نیکی به دیگران گفته ، از نکوهش دروغ و ریاکاری و فریب و ... گفته ، اما چه خوب می توانیم روی یک آیه مانور بدهیم و عده ای را خدایی و عده ای را کافر بنامیم .روح این مادر عزیز شاد .این سرزمین جفاهای بسیاری در حق زنان و دختران سرزمینش کرده اما چه صبور مادرانی دارد این سرزمین ، یادمان باشد چشمان مادر سهراب اعرابی هنوز صبورند

جمعه، آبان ۱۵، ۱۳۸۸

به نامت بنگر !

خواندم.خواندم و تاسف خوردم...!خواندم و گریستم ، به حال همه،به حال خودم،به حال امام زمانم،به حال رهبرم

فقط یک نکته:اطیعوالله واطیعوالرسول و اولی الامر منکم.

به نامت بنگر

به سختیهایی که او کشید،در 18 سالگی قد خمیده شد،بین در و دیوار...دختر رسول خدا

برای چه؟برای حفظ ولایت،حفظ چادر،حفظ آزادی

به نامت بنگر

"آرمان مهدوی "

این نوشته پاسخی برای کامنت بالا نیست، در این نوشته چند سخن دارم با خودم که شاید این دوست نا شناخته باعث به یاد آوردن آنان شد و از این بابت سپاسگزار ایشانم

دوست عزیز گفتی که خواندی ، گفتی که تاسف خوردی ، گفتی که گریستی و بعد از تاسف و گریستن چه کردی نوشتی که آگاهم کنی نوشتی که من را به نامم یادآوری کنی اما من در جوابت می نویسم برای خودم .این روزها هرکس خود راحق مطلق می داند و خود را با یکی از شخصیتهای صدر اسلام شبیه سازی می کند من نیز حتما باید به صاحب اسمم حواله شوم تا بلکه آگاه شوم تا بلکه چند خط شما من را از خواب غفلت بیدار کند ، اما خوب گوش کن بگذار خود از اسمم برایت بگویم اما قبل از هر چیز خود اعتراف می کنم که کوچکترین ادعایی در مورد اسمم ندارم من تنها یکی از هزاران فاطمه ای هستم که در گوشه و کنار این کشور زندگی می کنیم و شما زبان به تمسخرش می گشایید و تنها مشکلش را گشت ارشاد می دانید.(به استناد نوشته های وبلاگ این دوست نا شناخته)

از فاطمه دختر محبوب پیغمبر چه می دانیم؟ بعد از پیامبر ابوبکر مزرعه فدک را از او گرفت و عمر با جمعی به خانه اش حمله کرد و در را به پهلویش زدند و او طفل شش ماهه اش را سقط کرد و از آن پس کار او این بود که دست بچه های خود را می گرفت و به بیرون شهر می رفت و در خرابه های بیت الاحزان به ناله و گریستن می پرداخت ، همین ، شاید این تنها دانسته مان هست که مدام برایمان با ناله تکرار شده و همه گریسته ایم برای درد پهلوی فاطمه ، اما فاطمه این روح بزرگ همه چیز و همه کس پیامبر خدا محمد بود ، پیامبر خدا سال های سختی که آغازش را مرگ خدیجه و ابوطالب رقم زده بودند و سه سالی که باید در شعب ابوطالب می گذراند را در پیش داشت و همه این ها با وجود فاطمه برایش ممکن شده بود فاطمه ای که تنها فرزندش ، تنها دخترش بود فاطمه ای که مادر پدرش بود ، روح بزرگ مرد خدا در کنار فاطمه بود که آرام می یافت ، همه این سال ها فاطمه بود که پدر را یک لحظه تنها نمی گذارد و پدر که همیشه و در هر جایی زبان به تائید و مدح فاطمه می گشاید ، دستش را می بوسد و خوشنودی او را خشنودی خود می داند ، فاطمه همه چیز و همه کس پیامبر و اینک علی شده بود ،تنها چند سال زیستن در آرامش وسپس دوباره آغاز سختی ها ، زمان وداع با پدر فرا می رسد و فاطمه تنها کسی است که تحمل این وداع را نخواهد داشت اما فاطمه تنها کسی است که پیامبر رفتنش را به او که تنها کسش است می گوید و خود نیز التیامش می دهد و چه تسکینی برای فاطمه بهتر از آنکه از زبان رسول خدا بشنود که اولین نفری خواهد بود که به او خواهد پیوست ،پیامبر آخرین حرفهایش را نیز به فاطمه می گوید اینکه فاطمه قرآن بخوان ،قرآن بخوان.و آنگاه گفت :"خدا لعنت کند قومی را که قبر پیامبرشان را عبادتگاه می سازند" و آنگاه در حالیکه گوئی با خود زمزمه می کند :" آیا برای مستبدان خودکامه ،در دوزخ جائی نیست؟آن خانه آخرت را ما برای کسانی قرار دادیم که در زمین چیره دستی و پلیدی نخواهند و نجویند و نکنند" پیامبر چشم از این دنیا می بندد و فاطمه می ماند با غم مردانی که وسوسه حکومت آنان را حتی از کفن و دفن پیامبر نیز باز می دارد ، اما فاطمه همه سختی های سال های قبل را کشیده تا برای سال های بعد از پدر آبدیده شود اینک علی است که خانه نشین شده است. ابوذز ،انیس پیامبر و عمار عزیز پیامبر منزوی شده اند و این تنها فاطمه است که از پا ننشسته است این فاطمه است که سوار بر مرکب شب ها به همراهی همسرش علی که پیاده است به دیدار انصار می رود و از حقانیت علی این مرد مورد اعتماد پیامبر سخن ها می گوید این فاطمه است که در به روی عمر نمی گشاید برای نگهبانی از جان علی و وقتی به خواست علی در می گشاید این فاطمه است که سخن پیامبر را به عمر و ابوبکر یاد آور می شود و از جان همسرش محافظت می کند .

"فاطمه از پا ننشست هر چند مرگ پیامبر جانش را آتش کشیده بود و ضربه های پیاپی بر او سخت کارگر افتاده بود و هر چند مهاجران بزرگ و انصار پیغمبر ، جز چند تنی که از شماره انگشتان دست کمتر بودند ، همگی به خلافت جدید رای داده بودند و یا کودتای انتخاباتی سقیفه را پذیرفته بودند.فاطمه دیگر به بازگرداندن قدرت چندان امیدی ندارد و میداند حق علی از دست رفته است و طراحان نیرومند انتخابات که از دیر باز زمینه سازی ها و نقشه ها ی پخته داشته اند بر اوضاع مسلط شده اند ، اما استقرار قدرت و سلطه حکومت و سکوت و تسلیم مردم فاطمه را از مسئولیت مبارزه به خاطر حق و علیه باطل مبری نمی سازد ، باید برای پیروزی هرچند با امیدی ضعیف تلاش کند ، باید با نظام حاکم مبارزه کند ، اگر توانست آنرا مغلوب سازد و اگر نتوانست ، لااقل محکوم . "(علی شریعتی)

آری فاطمه تمام زندگیش برای رسیدن به آزادی و عدالتی که بعد از پیامبر به یغما رفته بود معنا شد ، فاطمه، مظهر " زن مبارز و مسئول " بود و این است آنچه من در فاطمه یافته ام ، من به اسمم می نگرم ، فاطمه نیازی به گریه های من ندارد ، تمام زندگیه فاطمه و همه فریاد ها و اعتراض ها و ناله هایش از زور و ظلم حکومتی بود که به زور خود را بر مردم تحمیل کرده بودند و حقانیت علی را زیر سوال برده بود و چقدر تاسف انگیز بود برای فاطمه که با نام اسلام علی را خانه نشین کرده بودند ، من باز به اسمم می نگرم من از فاطمه شجاعت میبینم و تسلیم نشدن ، امید می بینم و کوتاه نیامدن ، فاطمه سراسر ایمان بود به اعتقاداتش .من به اسمم می نگرم ، اگر این اسم برایم تکلیفی می آورد مگر جز این است که نباید در برابر ظلم ساکت بنشینم.

اما کلام آخر را با جمله ای از شریعتی به پایان می رسانم :"وقتی زور جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید "