پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۸

فردا

ندا نترس ، ندا نترس ، ندا نترس

اینجا هوا ابریست ، خیال باریدن ندارد که آرام شود ، از صبح رعد و برق و غرش های هراسناک بیشتر و بیشتر می شود ، اینجا تاریک تاریک شده است ، هوا دلگیر است و بیشتر هراسناک ، پرده رو میکشم ، در رو می بندم چراغ ها رو روشن میکنم تا هراس بیش از این در دلم جولان نده ، اما هنوز صدای غرش هر از گاهی من رو به خودم می آره ، اینجا چقدر سرد شده ، مگه هنوز تابستون نیست ، چرا من اینقدر می لرزم؟!

ترس تمام وجودم رو گرفته ، ترس از اینکه فردا چه خواهد شد ؟ هنوز تفنگ در دستان دشمنان دوستیست ، هنوز فتوا بر کور کردن چشم فتنه می دهند ، هنوز قرار بر باور کردن نداهایمان نیست ...

ندا بمون ، ندا بمون ، ندا بمون

ندایم تو باید بمونی ، تو خوب می دانی که من در مقابل این ابزار اهریمنیه بنیان کن جز تو ندای دلم را ندارم ، ندایم تو باید بمونی ، بمون تا بهم ثابت کنی که اگرچه به زمین نشستی و اگر چه غرق در خون شدی اما هنوز تنها تویی که آرام نشدی ، هنوز آخرین تصویرم از تو همان چشمان باز و زل زده است که فریاد ماندن سر می دهد

فردا فریاد ما ندای حق خواهد بود ، از تو وجدانی برای شنیدن و باور کردن نمی خواهم بلکه فقط می خواهم اینبار آنقدر وجدان داشته باشی که تفنگت را زمین بگذاری

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نویسنده: protesterپنجشنبه 26 شهریور1388 ساعت: 23:41

پرده را کشیدی تا از برقی که حق طبیعت است به چراغی پناه ببری که ساخته ی بشر است!
فردایت چه ایهام زیبایی دارد:27 شهریور 1388 یا آینده ی یک ملت یا حتی ته مانده ی اعتقادی که به قیامت داریم؟
ای کاش تفنگ در دستان دوستان دوستی هم نباشد!
و فتوا خود بزرگترین فتنه است!
ای کاش اگر در مقابل این ابزار اهریمنیه بنیان کن جز ندای دلت،ابزارهای فراوان هم داشته باشی باز به ندای دلت رجوع کنی:"انسان وقتی اخلاقی زندگی می کنه که تمام انسان ها را هدف بدونه و نه وسیله ای برای اهداف خویش(سعید حجاریان)"
بگذار من برای سومین بار ندا را خطاب قرا دهم
ندا ببین،ندا ببین،ندا ببین
که سلطان هنوز تفنگش را زمین نگذاشته،آخر او امام جمعه ی دائم است و
فردا
جمعه ی آخر ما(ه)!


نویسنده: مینایکشنبه 29 شهریور1388 ساعت: 0:36

درمیرسد آن روز
که رود به سوی بلندی جریان یابد
تکه های برف در هوا معلق ماند
کودکان رو به بلوغ
و بالغان رو به کودکی بربا لند
حتی زمین مسیری معکوس در پیش گیرد
باد همه چیزی را با خود ببرد
زمین در خود به چرخش آید
و هوشیاران را همه چیزی به وحشت افکند
اگر کسی بار دیگر بذر افشاند
انسانیت میتواند دگرباره به اوج شکوفایی برسد