یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۹

برای هم بازی کودکی هایم

قصه ما و شما از سال های دور شروع می شود از جمعه هایی که دور هم جمع می شدیم ، با چند سال اختلاف سن حرف همدیگر را خوب می فهمیدیم ، یادت هست بازی دزد و پلیس را؟راستی چرا ما همیشه دزد بودیم و شما همیشه پلیس؟اما یادم هست آنموقع هیچ شکایتی از این تقسیم بندی نداشتیم، روال بازی همیشه به گرفتار شدن دزدان بود و شکنجه هایی که می شدیم، هنوز که هنوز است طعم تلخ برگ های نعناع که لای نان خشک غذای ما زندانی ها بود از یادم نرفته زندانمان انباری تاریک خانه مادر بزرگ بود و شاید به وحشتناکی همین کهریزکی که الان برایمان ترسیم شده ، موقع بازی اتفاقی کوچک کافی بود تا سرو صدایمان مادرانمان را به وساطت بخواند تا بلکه آنان غائله را ختم کنند "شما دخترا چرا قاطی بازی پسرا میشید؟؟" همیشه اولین جمله ای بود که ما را به سکوت فرا می خواند "خجالت نمی کشین به ضعیف تر از خودتون زور میگین" این هم سهم شما بود ، و بعد یک سری نصیحت هایی که وادارمان می کرد که ما سراغ خاله بازی برویم و شما بساط گل کوچیک را علم کنید، یادت هست زیر لب برای همدیگر چه خط و نشان هایی می کشیدیم؟ این پلان آخر دعواهایمان بود و خوب یادم هست قرار نبود خط و نشان هایمان به یاد کسی بماند و همین که ما از خاله بازی و شما از گل کوچیک خسته می شدید همه چیز فراموشمان می شد و لبه حوض بود که ما را در دور خود جمع می کرد و بازی گل یا پوچ بود که از ته دل می خنداندمان ، یاد کلک هایی که می زدی به خیر! اما قرار بر اعتراضی نبود چون باز پای مادرانمان به میان می آمد و "جدایی" حاصل این وساطت خیر خواهانه شان می شد. غروب جمعه ها چه برایمان دلگیر بود وقتی مامان کیف به دست حکم به رفتن می داد،اما یادمان نمی رفت که برای جمعه دیگر نقشه ها را ردیف کنیم. کم کم زمان مدرسه فرا رسید و من و تو قرار بود جدا از هم به مدرسه برویم ، من باید موهایم را می پوشاندم اما تو همچین کاری نمی کردی ، ذوق و شوق مدرسه آنقدری بود که گلایه ای از مقنعه چانه دار نداشتم اما همیشه یادم هست در راه برگشت به خانه که با هم مسابقه می گذاشتیم من دیگر هیچوقت اول نمی شدم و چه زیبا تو دلداریم می دادی که تقصیر این مانتویی که پوشیدی هست و تنها این جمله تو کافی بود که من سر مست از پیروزی تو برایت هورا بکشم و از باخت خود شکایتی نکنم. یادم هست روزهایی که دیکته داشتیم آنقدر خوشحال بودم که معلم شک می کرد و از بالای سرم جم نمی خورد اما من هیچوقت نتوانستم به او بگویم که همه خوشحال بودنم به خاطر اجازه ای هست که به ما می دهی تا در این یک ساعت مقنعه هایمان را در بیاوریم و این نه بابت سنگینیه تکه پارچه ای بر سر ، بلکه به خاطر طعنه هایی بود که تو به من می زدی و مقنعه سر نکردنت را به رخم می کشیدی ، این تنها فرصتی بود که من نیز فخر سر باز (‍!) بودن را می توانستم به تو بدهم.

اول ، دوم، سوم. آخر های سوم دبستان بودیم که برایمان جشن گرفتند اینبار هم چادر های گل گلی سرمان کردیم و کلی ذوق کردیم به خاطر جشنواره رنگی که ما درست وسط استادیوم فوتبال شهر راه انداخته بودیم ، یاد سوال بی جواب آنروزم می افتم که به هر کسی که رسیدم پرسیدم"پس چرا ما قبل از این هم مقنعه سر می کردیم؟" فردای آنروز انتقام گیرانه از جشن و عالی بودنش برایت گفتم  تو حسودیت شد که "چرا برای تو همچین جشنی نگرفته اند؟" تنها جوابم این بود که چه خوب! الان در سوال جواب نداشته با هم برابر شدیم!  تمام آنروز دنبال بهانه بودی تا با من قهر کنی اما من دلرحم تر از آن بودم که بخواهم بی رحمی های تو را تا ته انتقام بگیرم دلداریت دادم و جانمازی که برایم هدیه داده بودند به تو بخشیدم . از آن روز بود که چادر بخش جدا نشدنی ای از وجودم شد ، دوستش داشتم و اصرار بر سر نکردنش با جاری شدن اشک هایم برابر بود ، تنها وقت های بازی بود که بی خبر از چادر دوست داشتنی ام به سال های کودکی هجوم می آوردم و همه چیز دوباره رنگ و بوی همان جمعه های سال های قبل را می گرفت، تو به خاطر آن جانماز با من مهربان شده بودی و به جای برگ نعناع به دور از چشم هم بازی هایمان برگ ریحان لای نان خشک می گذاشتی . جمعه هایمان همچنان زیبا بود و تنها روزی بود که برایمان بزرگ نشده بود و هم رنگ بچگی هایمان بود ، یادت هست اولین سالی که من روزه می گرفتم، تو نیز اصرار داشتی مانند من چیزی نخوری اما تحملت تا ظهر بود و من چقدر خودم را قوی تر از تو می دانستم که تا عصر تحمل می کردم و لب به چیزی نمی زدم اما هیچگاه فراموش نمی کنم روزی که روزه حوصله مشق نوشتن را از من سر برده بود و تو لطف بزرگی در حق من کردی و همه مشق هایم را نوشتی . یادم نمی رود که همیشه اولین کسی بودی که سوال هایم را از او می پرسیدم و تو چه کودکانه جوابم می دادی و بعد که سراغ مادر و پدر می رفتم آنان نیز عجب جواب های گنگی می دادند و مانند همیشه سوال هایم بی پاسخ می ماند. روزهایمان بزرگ می شد و روزهای جمعه ای که دیگر سر و صدای جیغ و فریادمان نمی آمد و ساکت در اتاقی تو جواب خود آزمایی های علوم من را می نوشتی و من انشاهایت را برایت می نوشتم ،بالاخره زمان جدایی فرا رسید اما اینبار دعوایی در کار نبود بلکه گفتند که تو نیز به سن تکلیف رسیده ای ، بالاخره زمان انتقام تو نیز سر رسیده بود، اما برای تو نه جشنی گرفتند و نه جانمازی دادند ، و فقط گفتند که هم بازی کودکی هایت ، کسی که محرم همه رازهای کوچکت بود نا محرم تو شده است و چه ساده بود دیگر با هم نبودنمان ، و چه تلخ بود دیگر نفهمیدن همدیگرمان ، و چه مسخره بود رفتارهایمان!
هم بازی دوران کودکیم ، قصه با هم بودن ما در همین چند خط خلاصه شد اما قصه بعد از آنمان هنوز که هنوز است تمام نشده است ،قصه روزهایی که در رقابتی نا عادلانه در دانشگاه کنار هم روی یک صندلی ها نشستیم بی آنکه سر خم کنیم و همدیگر را ببینیم ، قصه روزهای اعتراضی که هم صدا با هم شدیم و صدای تو آنقدر بلند بود که این بازی را نیز مختص تو پنداشتند و ما را همچنان منع کردند تا قاطی بازی شما نشویم ، قصه روزهایی که من  دنبال کار می گشتم و به خاطر اینکه در رشته تحصیلی نیز قاطی بازی پسر ها شده بودم تحقیر می شدم ، قصه چادری را که به هزار دلیل سر نمی کردم و تنها با یک بند بخشنامه سرم کردند و قصه تکراری منت دستمزدی که مدرکم را به باد تمسخر و تحقیر می گرفت اما به همان تمسخر و تحقیر هم قانع بودم تا فقط یک روز لذت دست در جیب خود کردن را با تمامی وجود بچشم حتی اگر بهای بیشتری در آن جز به اندازه بهای یک کتاب هم نمی بود، قصه روزی که از من "بله" گرفتی تا شاید مجوزی برای دوباره با هم بودنمان باشد اما من چه خوش بین بودم که تصور می کردم به رفیق کودکیم که همه حرف هایم را می فهمید بله گفته ام غافل از اینکه در تمام این سالها بین من و تو فاصله ای به بزرگیه بزرگ شدنمان درست شده است فاصله ای که نه تو من را محرم رازهای خود میدانی و نه من حاضر می شوم با تو مهربانی کنم،اما در همه این روزها من چه بی صبرانه  منتظر دلداری تو ماندم که تنها دلداری تو بود که آرامم می کرد ، چون تنها تو بودی که از همه سوال های بی جواب هم بازیت خبر داشتی . 

۳۰ نظر:

protester گفت...

گفتند:"گرتوسبزی،سبزم/گرتوشادی،شادم/من زشیرینی توفرهادم/وطنم،ایرانم/عید آنروز مبارک بادم/که تو آبادی ومن آزادم"
گفت:"ترجیح میدهم در خیابان باشم و به خدا فکر کنم تا این که در مسجد باشم و به کفش هایم فکر کنم"
می گویم عید آن روز،که کسی مرا امر به معروف نکند،نهی از منکر نکند،شیرین و فرهاد،محرم و نامحرم نکند،فریادم را یک شبه خفه نکند،خدای کسی در خیابان به افکارم فکر نکند،وطنم را سند خویش نکند،مسجدش را آباد و کفش هایم را سوراخ نکند،من بی سبزی وطن سبزم،از این همه درد سردم!
و رقابت ناعادلانه!چه واژه ی اسرارآمیزی است،وقتی روی میز دادگاه آن چه نباشد عین و الف عدالت باشد!

حسین . امیریه گفت...

چقدر این خاطرات با تمام شیرینی شان تلخند آری تلخند برای اینکه میبینی چگونه کودکی بچه ها به تاراج رفته است و دو بار قربانی شده اند یکبار توسط قوانین ضد انسانی و بار دیگر توسط فرهنگ و سنت . . . به امید روزهایی که هر ساعتش زنگ املا باشد
سالنو مبارک و بهارتان سبز

Ronak گفت...

من از مرگ هراسی ندارم
اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر است
هراسم از مرگ در سرزمینی است
که مزد گورکن از ازادی ادمی
افزونتر باشد

فاطمه.م گفت...

نمی دانم نسل من باید یقه سنت یا فرهنگ یا سیاست یا چه و که را بگیرند تا انتقام سالهای زندگیشان را بستانند ، نه قصد انتقام ندارم و خیلی سعی کردم آنچه که به یاد می آورم فقط سیاهی نباشه اما بعد که نوشتم جز سیاهیه قلم انگار چیز دیگری خود نمایی نکرد. گله ای ندارم از زندگیم چون هیچوقت تن به اجبارها نداده ام و برای حرف هایم مبارزی تمام عیار بوده ام و زندگیم را به همین معنا داده ام، شاید تنها دلیل یاد آوری این حرف ها هراسی است که مدتیست بر جانم افتاده و این نه هراس از سیاستمداران و قانونگذاران که هراس از خودم است ،هراس از هم نسلانم ، از جامعه و از مردمانم ، هراس از جمله داداشی که بارها من را مخاطب این جمله قرار داده که "با همه این حرف ها زندگی کن"
درسته 1 فروردین امسال هیچ لباس نویی نخریدم تا لااقل به خودم ثابت کنم عید من امروز نیست و عید آنروزیست که... اما همان هراس ها رهایم نمی کنند ، در همه اینها که گفتند و گفتی ، متهم ردیف اول باز خودمان هستیم شاید سیاست و قوانین آتش بیار این معرکه بوده اند اما ما خود نیز در سرد کردن همدیگر کم سنگ تمام نگذاشته ایم!
نه واژه اسرار آمیزی نیست، ما روی میز دادگاه عدالت رابا تمامی حروفش می خواستیم که بی عین و الف طعم ترحم تلخ هست برایمان .اما نه در روی میز دادگاه ، این واژه را هم بی عین و الف و هم با عین و الف خواهانیم ،اما چه طنز تلخی!عدالت ما را بی عین و الف ، فریب و جادوگری و گناه اول و با عین و الف ، زیاده خواهی و لجن پراکنی مشتی لائیک تصور کردند!
اما کاش همه ترس هایم به لذت بخشی نبودن خودم بود حتی اگر لذت گورکن ها از لذت من افزون تر باشد که من همان لذت اندک را خواستارم و به آن خرسندم.

ناشناس گفت...

ای بابا ایجوری که نمیشه!
در طی این فرصت نوروز مقاله ای برای شما و دوستانتان(حجتی-لاییک-منافق-سکولار-تجزیه طلب...)-این را به حساب مرز بندی نکردن خودتان بگذارید!
نوشتم که به زودی در وبلاگ قرار میدهم
ولی جواب حرفهایتان:
1-فقط در صورتی که شما ثابت کنید ایشان قبل از انقلاب تالیفات قرآنی داشته و این شایئات پیرامون ایشان بی اساس است من حرف شما را قبول میکنم
2-در مورد آیه 11 سوره ی نسا و آیه های بسیاری که خیلی ها از قصد از آن چشم میپوشند من هنوز منتظر جوابتان(در صورت وجود) هستم
3-این که شما به استناد فیلمها و عکسهای بی بی سی و از این جور جاها ادعایی میکنید من هم با استناد به فیلمهایی که از همان رسانه ی ملی پخش شد شما را به:
1-آتش زدن سطلهای زباله
2-تجمع غیر قانونی
3-کتک زدن افراد عادی
4-گرفتن چادر و روسری از سر شیر زنانی که همانند گل خاردار با ارزش و مورد احترام بودند
5-پاره کردن عکس روح الله
6-رقص - کف و سوت در روز عاشورا روز آه و ناله ی زینب
7-به آتش کشیدن موتورها و ماشینهای نیروی انتظامی
8-به آتش کشیدن مغازه ها
9-کشتن ندا آقا سلطان
10-توهین به آرمانهای انقلاب
11-سنگباران کردن بسیجی ها در خیابان کارگر شمالی
12-توهین به رای ملت
13-توهین به در ک و شعور ملت ایران(کیک و ساندیس و ...)
و
.
.
.
محکوم میکنم
من هم خودم را به کشتن 17 نفر از شما و زخمی کردن اراذل و اوباش و زیر گرفتن مردم در روز عاشورا و شکستن شیشه ماشینها و خانه ها محکوم میدانم

مسعود گفت...

در درون من همیشه دو ابله وجود داشته است:
یکی به جز ماندن در مکانی که هست هیچ نمیخواهد...
و دیگری تصور میکند که در آینده ی نزدیک زندگی ممکن است
اندکی کمتر سهمگین باشد

سلام

و شاید ما در بالای! این دیوار تبعیض امیز جنسیتی ارثی مذهبی فرهنگی ، خود نیز سر در گریبان جستجوی سوال های بی جواب خود فاصله ها را به ناچار وسعت بحشیدیم...

مسعود گفت...

من به هيأت " ما " زاده شدم
به هيأت پرشكوه انسان
تا در بهار گياه به تماشاي رنگين كمان پروانه بنشينم
غرور كوه را دريابم و هيبت در يا را بشنوم
تا شريطه ي خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنا دهم
كه كارستاني از اين دست
از تون درخت و پرنده و صخره و آبشار
بيرون است .

انسان زاده شدن تجسد وظيفه بود :
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان انده گين و شادمان شدن
توان خنديدن به وسعت دل ، توان گريستن از سوداي جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شكوه ناك فروتني
توان جليل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناك تحمل تنهايي
تنهايي
تنهايي
تنهايي عريان .

انسان
دشواري وظيفه است .

فاطمه.م گفت...

آقای مهدوی جمله پایانی تان آنقدر تلخ هست که نخوام جوابی بنویسم
اما... با همه تلخیم برای چندمین بار می نویسم
http://www.hamshahrionline.ir/hamnews/1382/820812/world/artw.htm#s446
این لینک روزنامه همشهری مربوط به آبان 82 هستش،خب فاصله زمانیش تا این انتخابات و روزنامه مورد اشاره فکر نمی کنم جای تردیدی براتون بذاره
مطمئنا حوصله خوندن تمام مطلب رو نخواهید داشت پس فقط به مورد سوالتون اشاره می کنم.
"باید اذعان کنم برای من با همه کمبودها و کاستی هایی که در خود می شناسم داشتن این لقب، یعنی «خادم القرآن» یک موهبت الهی است.
خدایا، خداوندگارا تو به حقیر آن چنان تفضل کردی و عشق به قرآن و مصاحبت آن را به من عطا کردی و نمی دانم چگونه شکرگزار تو که مرا به زیباترین لقب، خادم القرآن مفتخر نمودی باشم. تحقیقات جدی قرآنی من از سال ۱۳۵۰ شروع شد و اولین و دومین کتاب قرآنی حقیر در سال ۱۳۵۴ چاپ شد و هر دو پس از یک هفته نایاب و به چاپ های بعدی رسید، بعدها غیر از تحقیقات موضوعی بر روی واژگان نیز تحقیق کردم و توانستم، متدولوژی خاصی را برای این گونه تحقیقات ابداع کنم.
تاکنون چند جلد کتاب نوشته اید و چه مقالاتی را تحقیق کرده اید؟
تاکنون ۱۸ جلد کتاب نوشته ام و در دوران تحصیل از سه رساله در فوق لیسانس و دکترا دفاع کرده ام که به نوعی مرتبط با قرآن بوده است و ده ها مقاله نیز در زمره این مطالعات است"

http://www.khabaronline.ir/news-10202.aspx
اینم جواب سوالتون در مورد مدرک ایشان،در ضمن خود رهنورد بارها اشاره کرده که مدرک پروفسوری رو هم در دولت نهم گرفته.

اما در مورد آیه 11 سوره نساء و آیه های مشابه، همون خدایی که با قرآنش با من صحبت کرده همون خدا به من عقل ، فهم و اختیار داده ، اینکه امام علی به اسب نیز زکات گذاشته اند به ظاهر خلاف آنچیزی بود که در قرآن آمده بود اما یک فریاد کاملا روشنی در گوش ما جماعت به ظاهر مسلمان بوده که نسبت به روزگار خود آیه هایی که مربوط به اجتماع هستند را اصلاح کنیم ، نمی دونم خیلی مسئله سختی نیست توجه به اینکه قرآن در چه روزگاری نازل شده، قرآن در اون شرایط کتابیست در جهت به تعادل رسوندن جامعه.

اما در مورد وقایع اخیر ، حرف هام کاملا بی فایدس چون بارها من این مورد رو گفتم و شما همچنان سر حرف خودتون هستید، دوست محترم فردای روز انتخابات مردم با هیچ خشونتی بیرون اومدن،طبق اصل 27 قانون اساسی تشكيل‏ اجتماعات‏ و راه‏ پيمايي‏ هابدون‏ حمل‏ سلاح‏ به‏ شرط آن‏ كه‏ مخل‏ به‏ مباني‏ اسلام‏ نباشد آزاد است‏،اعتراض به یک اتفاق سیاسی که مطمئنا با مبانی اسلام کاملا بی ربط است، مردم با سکوت بیرون اومدن و با اسلحه مواجه شدن حتما انتظار داشتید کسی به مقابله با اونایی که جلوی چشمشون مردمشون رو هدف گلوله قرار می دادند بر نیاد و همچنان دستانشان به نشانه پیروزی بالا باشه! بازم تاکید می کنم کسایی که کشته شدند همه جزو معترضین بودند چون دست مردم معترض تیر و تفنگی نبود و همه کشته ها با اسلحه گرم کشته شدند (البته دیدیم که به اسلحه هم بسنده نکردند و ...)آتش زدن سطل های زباله نیز برای دفاع از خود در برابر اشک آور هایی بود که بی حساب به سوی مردم شلیک می شد.
اما ادعای رقص و چادر از سر گرفتن و ... خیلی مسخرس که اعتراض مردمی که برای گرفتن رایشون برای گرفتن حکومتشون بیرون اومده بودن با همچین حرفهایی نقد کنید، جناب آقای مهدوی ما مردم معترض از دروغ به ستوه اومده ایم هیچ جای قرآن نگفته کشتن اراذل و اوباش اشکالی نداره و شما طبق قانون جنگل می تونید وسط خیابون خونش رو بریزید.
در ضمن خواهشا شما نگران شیر زنان که همانند گل خاردار!!!!!!!!!!!!!!!بودند، نباشید. مطمئن باشید خود مایی که چادر و روسری سر می کنیم زبان دفاع از خودمون رو داریم.

مسعود گفت...

سلام

فکر نمیکنم الان وقت مناسبی برای بحث باشه اونم در مورد خدا وحکومت و مذهب و شریعتی.چون اولا تو یه جبهه دیگه مشغول مبارزه هستید و هم اینکه حرفای من سینه خواهد شرحه شرحه...
از بابت اینکه گوش شنوایی هستید و به مسائل اطرافمون واقع گرایانه فکر میکنید بسیار خوشحالم.
همینو بگم که یک زمانی مرید!!! شریعتی بودم افکارش رو دنبال میکردم یعنی از پنجره دیدگاه اون مذهب و خدا و اسلام رو شناختم کتاباشو خوندم کمتر پستی بود که تو وبلاگم ازش ننویسم اما این تازه اول کلاف سر در گم قصه ما بود....
بهر حال دنیا و ادماش در حال تغییر هستند و من هم جزی از این موجودات بودم.ادمای خیلی بزرگتری با افکار بزرگتر و نو تری شناختم خلاصش اینکه خیلی حرفا هست برای گفتن که امیدوارم روزی بشه بیانشون کرد...

مرا اما محرابی نیست ،
که پرستش ِ من
همه
« برخوردار بودن » است .
مرا بر محرابی کتابی نیست ،
که زبان ِ من
همه
« امکان ِ سرودن » است .
مرا بر آسمان و زمین
قرار نیست
چرا که مرا
مَنیتی در کار نیست :
نه من ام من .
به زبان ِ تو سخن می گویم
و در تو می گذرم .
فرصتی تپنده ام در فاصله ی میلاد و مرگ
تا معجزه را
امکان عشوه
بر دوام ماند .

ناشناس گفت...

قبول!
همه چیز در مورد خانم رهنورد!
من از این به بعد مرید ایشون!
خوبه؟
ولی در مورد قرآن حرفهای جالبی زدین که تو یه دو سه خط نمیشه جواب داد ولی حتما راجع به تفقه در قرآن و کارآمدی آن مطلبی در وبلاگ میگذارم ولی نه الان ها...
ولی ما چی از قرآن میدونیم؟
این که امام علی اون کار رو کرد چون به واسطه ی علم الهی قادر به تفسیر کردن قرآن هستند و ثانیا معصوم هستند
یعنی ایشان چیزی غیر از قرآن نمیگویند بلکه باطن قرآن که ما از آن خبر نداریم برای ایشان آشکار است که به ما میگویند مثلا با در بسم الله از علی حکایت دارد که اهل سنت در نماز به آن اشاره نمیکند
آنها دریای علم هستند و من خس و خاشاکی هم نیستم
طبق اصل 27 بله ! ولی با اجازه وزارت کشور
خب شما چرا غروب 24 خرداد شروع به آتش زدن سطلهای زباله در مقابل وزارت کشور کردید؟
آیا در همان 27 خرداد در هنگام تجمع سکوت شما شلیکی انجام شد؟
یا با حمله به اسلحه خانه نوای گلوله شنیده شد؟
اصلا آن بیچاره که تصویرش در 30 خرداد از تلویزیون نشان داده شد چرا به جرم محاسن داشتن جلوی زن و فرزند خردسالش کتک خورد؟
به قول آقای باهنر در فضای امنیتی نقل و نبات پخش نمیکنند!
در مورد تصویری که شخصی به پا بوسه ی رهبر میافتد عرض کنم که:
1-ایشان فیلسوف غرق دریای مکاشفات آیت الله جوادی آملی بودند
2-آیا این تصویر توسط تلویزیون برای تبلیغات یا چیزهای دیگر نمیتوانست پخش شود؟
3-به نظر شما وقتی چنین کسی به پای شما میافتد شما چه میکنید؟
4-وقتی ایشان چنین کاری میکنند! من چه کنم؟
جدا شما فیلم رقصیدن و روسری از سر برداشتن در روز عاشورا را ندیدید؟
وقتی همان اراذل و اوباش امنیت جامعه را تهدید میکنند و به هیچ صراطی مستقیم نیستند و خودشان خود را مزدور منافقان و گرگان اونور آب معرفی میکنند آیه 91 سوره ی نسا اجازه ی کشتن آنها را میدهد!
اما اونی که به جرم چادر به سر کردن مورد حمله قرار میگیرد!
چه کسی جز من(برادرش) میتوانم از او دفاع کنم!
باز هم فیلم این را ندیدید؟

فاطمه.م گفت...

آقای مهدوی رهنورد بیشتر از مرید ، ذهن آگاه میطلبه ! شما گفتید در صورت اثبات حرفهام در مورد رهنورد قبول خواهید کرد همچنان که این کارو کردید ، البته نمی دونم در مورد تهمت و توهینی(که قرآن با صراحت بر حذرمون داشته از این هر دو) که این مدت به ایشون داشتید چیکار خواهید کرد؟؟

اما امام علی نه به عنوان امام و معصوم که به عنوان حاکم شهر این تغییر رو نه در قرآن که در قوانین جامعه دادند اینطور که شما می فرمایید باید امام علی اختیار داشتند که مثلا لفظ اسب رو هم بر قرآن اضافه کنن!
آنها دریای علم بودند قبول اما من خس و خاشاک نیستم خدا از من در همون قرآنش می خواد که خودم قرآنش رو بخونم و یاد ندارم بگه حرفاش نیاز به مفسر داره (البته کمک گرفتن از مترجم و مفسر جای خود دارد اما نکنه که اونقدر خودمونو جاهل و تنبل کنیم که منتظر لقمه اماده علما باشیم که در این صورت وظیفه انسان بودن و وظیفه ای که در مقابل خود و خدای خود داریم رو به تمسخر گرفتیم)

من عین اصل 27 رو اینجا کپی کردم جالبه این"ولی"از کجا اومد؟؟؟!!!

جالبه در این 30 سال تصاویر دست بوسی درباریان از شاه را با چه نفرتی به تماشا نشسته ایم و حالا شما می فرمایید می تونستن در تلویزیون نشون بدن؟؟!!آقای مهدوی این دست بوسی ها و پا بوسی ها نتیجه مستقیم مقدس کردن هایی هست که خود اون فرد باید اولین معترض به این قضیه می بودند و گمان می کنم رهبر یک کشور اینقدر باید اقتدار داشته باشه که اگه این اتفاق برای بار اولی افتاد نگذاره این عمل تکرار بشه!
در مورد آیه 91 سوره نساء، خب شما فکر کنید من جنابعالی رو جزو اراذل و اوباش می دونم و شما رو به هیچ صراطی مستقیم نمی بینم (البته تا حالا نشنیدم کسی خودشو مزدور معرفی کنه!!!!!)اونوقت من طبق همین آیه و حرف شما بر جان و مال شما تسلط کامل خواهم داشت، ریختن خون شما آنهم به استناد آیه قرآن چقدر موجه و عقلانی هست؟؟؟ همونقدری که شما خود رو "انا الحق"می دونید من چرا نباید خودمو حق بدونم؟؟؟

دوست محترم لااقل در این اعتراض بعد انتخابات حضور معترضین با چادر و حجاب کامل کاملا مشهود بود (از هر نوع پوششی چه این طرف و چه آنطرف بود)پس خواهشا این تفکیک رو کنار بگذارید کسی به خاطر چادر سر کردن یا ریش گذاشتن مورد حمله نبوده که مطمئنا در جواب خشونتی این خشونت اتفاق افتاده و خب اگه خواننده حرفهام بودید آه بیشترم بابت همین رو در رو کردن ها و دشمن کردن مردمم با یکدیگر و خودی و غیر خودی کردن ها بود.من بازم تاکید می کنم مایی که چادر و روسری سر میکنیم توان دفاع از پوششمون رو مسلما خواهیم داشت

مسعود گفت...

گذرگاهی صعب است زنده‌گی؛ تنگابی در تلاطم و در جوش.ایمان، یکی چشم بند است؛ دیواری در برابر بینش. به خیره مگو که ایمان کوه را به جنبش درمی‌آورد من کوه بی‌جان نیستم انسانم من!
سنگ مقدس در این جهان بسیار است صیقل خورده به بوسه‌های لبان خشکیده از عطش. ایمان به جسم بی‌جان روح می‌بخشد، لیکن من جسم بی‌جان نیستم انسانی زنده‌ام من.
من نابینایی ِ آدمیان را دیده‌ام و توفیدن گردباد را بر عرصه‌ی پیکار، من آسمان را دیده‌ام و آدمیان را سر گردان به مِهی دودگونه فروپوشیده، مرا به ایمان ایمان نیست. اگر اندوهگینت می‌کند بگو اندوهگینم. تنها به تو ایمان دارم ای وفاداری به قرن و به انسان!
توان تحملت ار هست شکوه مکن.به پرسش اگر پاسخ می‌گویی پاسخی در خور بگوی.در برابر رگبار گلوله اگر می‌ایستی مردانه بایست که پیام ایمان و وفا به جز این نیست!


شاملو

یه دوست گفت...

هر چند از شریعتی خوشم نمی آید ولی این جمله را تقدیم میکنم به یه هموطنی که با تمام حرفهاش مخالفم.
عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در اوست(شریعتی)
فاطمه.م را نمیشناسم نمیدانم افکارش از این فمینیسم بازیهاش چیه نمیدانم از رهنورد چه بتی ساخته نمیدانم روزی از خاتمی تعریف و تمجید میکنه روزی در وبلاگش طرد میکنه اما به عنوان یه ایرانی هم وطنم امیدوارم برای آینده کشورم مفید باشه
فاطمه(ع)بخاطر مادر حسن و حسین نیست که فاطمه اش کرده فاطمه به خاطر اینکه فاطمه بود شد فاطمه.چون فاطمه فاطمه است

ناشناس گفت...

اگر میخواهی اندازه تمدن و پیشرفت ملتی را بدانید،به زنان آن ملت بنگرید(ناپلئون).
شما که حالا از مخالفان سر سخت هستیند(البته از نظر من) پس یعنی زنان ایرانی ......نمی تونم ادامه بدم چون میترسم به زنان ایرانی که باعث این تمدن هستند خدای نکرده آزردشون کنم اما جنابعالی که تیشه به ریشه میزنید نمیدانم میخواهید سطح خود را پایین بیاورید یا سطح هم جنسان خودتان را.؟!!!!!!!!!!!!

ناشناس گفت...

این دوست عزیز ناشناس هم که دیگه نوبرش رو آوردند
ناپلئون کیه؟
کارش به کجا کشید؟ جز خون ریزی کار دیگه ای بلد بود؟ بیا یه حدیث از معصوم بگو بعد راجع به زنان جامعه قضاوت کن!
البته من هم تا حدودی با حرفات موافقم
خانم فاطمه ببخشید اگر الان مصلحت باشه و قرار باشه جامعه رو به تعادل رسوند میتوان شراب خواری یا زنا را مجاز کرد؟
تفسیر قرآن که به گردن من و تو نیست!
فقیه!
مرجع!
اون که با استفاده از عدله اربعه تفسیر میکنه!
خب شما لطفا نگران تهمت و ناسزای من نباشید
بهتر است شما نگران گناه تهمت به 500 هزار نفر برگزار کننده انتخابات باشید و توهین به رای 25 میلیون آدم و مسخره کردن و فریب دادن عده ای از همان 13 میلیون که گول حرفهای کسی را خوردند و توهین به ملت که در 9 دی و 22 بهمن کار را تمام کردند باشید!
گناه شما سنگینتره یا من که در برابر تمسخر شما و... این کار رو کردم؟
اصلا من اشتباه کردم که مسخره کردم ولی شما نگران خودتون باشید
من جز آنهایی که کشتن آنها در فیلمها موجود است که آنها هم به علت حمله به اسلحه خانه کشته شدند بقیه را تکذیب میکنم
مگر شما در تصویر ندیدید که رهبر خود از این کار امتناع میکنند ولی با اصرار آیت الله مواجه میشوند!
اصلا شما صحنه دست بوسی موسوی از منتظری را دیده اید!
موسوی:اگر اجازه دهید پای شما را هم میبوسم
ولی من خود دیدم!
به ولله قسم
شما که در دوران اصلاحات بارها تجمع برگزار کرده اید آیا بعد از آن تخریبی صورت نگرفت؟
کف و سوتی به مناسبت دوم خرداد در دانشگاه زده نشد؟
عکس امام پاره نشد؟
خوب است به اعترافات مشاوران و اعضای حزب مشارکت و مجاهدین در دادگاه توجه بفرمایید!
اعتراف به جاسوسی به دنبال کشف وسایل جاسوسی در ستاد قیطریه حضرت آقا..
ما مردم را به جان هم میاندازیم یا شما؟
شما که در بیانیه هایتان به قوم گرایی دامن میزنید و سعی در تحریک هموطنان ترک و لر و عرب و غیره داشتید
حتی پا را فراتر گذاشتید و با تجزیه طلبان قرار ملاقات گذاشتید!(وزیر اطلاعات -روزنامه جوان 28/12/88)
شما هم امیدوارم همانطور که مقاومت جلوی مردها رو از حضرت فاطمه یاد گرفتی پوشوندن جلوی کور مادرزاد رو هم ازش یاد گرفته باشی
والعاقبه للمتقین

ناشناس گفت...

راستی یادم رفت!
کف و سوت زدن در محرم الحرام سال 1377 به مناسبت سالگرد دوم خرداد در دانشگاه تهران زده شد!

فاطمه.م گفت...

دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست!
سپاسگزارم از یه دوست
در اولین نوشته پستم خودمو اینطور معرفی کردم که دختری هستم نه با آرزوهای بزرگ بلکه با خواسته های بزرگ دغدغه های بسیار دارم و زندگیم را برای رسیدن به آنها معنا بخشیده ام، همین.
درسته ، راه رهنورد و اندیشه رهنورد پرستیدنیست!
من بارها گفته ام با همه دفاعم از خاتمی و محترم دانستن ایشان ، همچنان بر او نقد دارم ،قاعدتا از سید محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور دوره اصلاحات انتظار بیشتری می رفت!
من نیز امیدوارم هم نسلانم آینده ایران را جور دیگری غیر از آنچه تا حال بوده رقم زنند.

فاطمه.م گفت...

دوست ناشناس، قضاوتتان در مورد مخالف سر سخت بودن یا تیشه به ریشه زدن یا... محترم ، اما چه به مذاقتان خوش بیاید چه نه من یکی از میلیون ها زنان سرزمینت هستم که مدتهاست سکوت را شکسته ایم و دادمان از بی دادگری هایتان را فریاد می کنیم.

فاطمه.م گفت...

جناب آقای مهدوی ، نتیجه گیری سخیفی است که تعادل را در زنا و شراب معنا کردید، اینکه انسان به حکم انسان بودن و نه مسلمان یا نا مسلمان بودن ، زن یا مرد بودن ، اقلیت یا اکثریت بودن ، ...در جامعه حق شهروندی برابر داشته باشد جامعه را به تعادل خواهد رساند نه اینکه ...
اما ما بقی حرفهایتان که تکرار چندین باره کرده اید ، دوست محترم خود نوشته اید کف به خاطر دوم خرداد، پس کف من بابت شادی از کشتن امام حسین نبوده !(از این دست اتفاقات کم نبوده ،به گمانم آخریش هم نشان دادن رقص عبدی از تلویزیون در شب عاشورا بوده) آقای مهدوی بارها گفته ام من نیز به اندازه جنابعالی مسلمانم من نیز همان خدایی که می پرستی نماز می گذارم پس این تفکیک هزار باره ای که من را نا مسلمان می دانی و خود را حق از کجا ناشی میشه؟؟؟؟اصلا شما چرا باید نگران دین من باشی من مسلمانم و خود توان دفاع از اعتقاداتم را دارم.اصلا همین که به زبان اقرار بر مسلمانی می کنم شما حق نداری به من تهمت نا مسلمانی بزنی(من هم یکی هستم از همان معترضان که بارها متهم به بی دینی و حرمت شکنی کرده ای)آقای مهدوی هیچ حرمتی بالاتر از حرمت جان انسان ها وجود ندارد
اما از فریب خوردن مان می گویی که من نیز می توانم جنابعالی را محکوم به فریب خوردن بکنم ، از توهین و تهمت به بانیان انتخابات می گویی که من نیز می توانم همین حرف را در مورد شمایی که حتی اگر 13 میلیون هم بودیم تهمت اغتشاشگری و توهین های از قبیل خس و خاشاک و ...کردید ، این استدلال ها راه به جایی نخواهد برد
من از فاطمه (ع) مقاومت در برابر مردان را یاد نگرفته ام(!!!) ، حضرت فاطمه در مقابل ظلم بوده که سکوت نکرده
اما آقای مهدوی خواهشا اگر کامنتی می گذارید به اسم خود این کار رو بکنید

یه دوست گفت...

خدایا به من قدرت بده آنچه را"حق می دانم" به خاطر آنکه "بد می دانند" کتمان نکنم(شریعتی)
درسته طرفدار شریعتی نیستم اما این جمله اش شاید به مذاق خواهر مخالف من خوش بیاد من یه بسیجی هستم درسته از موسوی آزرده خاطر هستم درسته با تمام نظرات فاطمه(داروگ) مخالفم اما همین بسیجی هم یه ایرونیه شناسنامه ایرانی داره میتونه اظهار نظر کنه. مخاطب حرفام فاطمه نیست.مخاطبم هر ایرانیه با هر نظری اما نه با این نظر که از یه بسیجی دیو و از موسوی فرشته نجات ساختند

یه دوست گفت...

چقدر آدمهایی را دیده ام که بیست سال در فرانسه زندگی کرده اند و با یک فرانسوی آشنا نشده اند.فلان آمریکایی که به تهران می آید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانواده های قرتی لوس اشرافی کثیف عنتر فرنگی احاطه می شود،تا چه حد جو خانواده ایرانی و روح جاده شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کرده است؟(وصیت شریعتی)
همه هموطنانم باید بدانند که مسائل داخلی ایران به ایرانیان ربط داره

فاطمه.م گفت...

سپاسگزارم از "یه دوست"
چون گفتید من مخاطب نیستم سکوت کردم اما اینکه کسی پاسخی نگفت دلیل بر این نه که همه از بسیجی تصویر دیو سرشتی دارند واز میر حسین فرشته نجات ، تقصیر معدود خوانندگان وبلاگ من است که بعد خواندن پست دوباره سری به این نا کجا آباد(؟)نمی زنند
دوست محترم ، تصویر اولیه ام از بسیجی حسین فهمیده بود و گناه گردن کسانی که تصویر و باوری که بهشان داشتیم را ویران کردند، هر جا اسم بسیجی آمد گمان کردیم برای تفتیش عقایدمان آمده اند و ... گرچه در این وقایع انتخابات همسر شهید رجایی و پسر شهید همت و بسیاری بودند که دادشان از این باور های شکل گرفته مان در آمد و بسیار گفتند از بی ادعا بودن خود شهیدان و بسیجیان.

اما دوست محترم قبول که مسائل ایرانمان به خودمان مربوط است اما با همه این حرف ها نباید فراموش کنیم که در دنیایی زندگی می کنیم که دشمن تراشی ها و کینه توزی ها به ضرر مردمانم خواهد بود اینکه هر روز چهره ای که از ایران به عنوان کشوری اسلامی در دنیا مطرح می شود چهره خشونت و نقض قوانین انسانی باشد این هم به ضرر مردمم هم به ضرر اسلامی هست که کشورم نامش را سپر خود کرده است می باشد(مطمئنا از این حرفم برداشت نخواهید کرد که غرب یا اروپا داعیه دار حقوق بشرند و آنان قاضی این عناوین)هنگامه تبلیغات انتخابات و صحنه هایی که مردم از فرد مورد نظرشان حمایت می کردند بهترین صحنه هایی بود که شعور سیاسیه مردمم را به نمایش گذاشت چه طرفداران احمدی نژاد و چه طرفداران میر حسین و چه بقیه هر کدام بدون کوچکترین خشونتی شعار خود میدادند ،حتی 25خرداد اوج فهم یک ملت بود که آنچنان آرام بدور از تبلیغ هیچ رسانه و عوامل خارجی ای با سکوت اعلام اعتراض کردند ، اینها همه نشان از اینکه ملت ایران ،چه موافق و چه مخالف چشم به خارج ندارند و برای چندمین بار به نظامشان به حکومتشان اعتماد می کنند و در انتخاباتش شرکت می کنند ، اعتراض می کنند و منتظر پاسخش هستند ...
دوست عزیز اصرار حکومت بر خودی و غیر خودی دانستن مردمانش بهترین آب گل آلودی هست که دشمنان خارجی غیر خودی ها را لشکر خود دانند و پناه پوشالی ای برایشان باشند.

یه دوست گفت...

خوب نظر شماست قابل احترامه.
این دو کلمه"قابل احترام" نه به خاطر اینکه موافقم گفتم به خاطر این است که چون شما گفتین وگرنه من در درون خودم با حرفهاتون مخالفم.
شما واقعا فکر میکنید 25 خرداد اوج فهم ملت بود؟اعتراض سکوت؟بدون دخالت عوامل خارجی؟
اگه گرفتن حق به وسیله موسوی اوج فهمه پس 24 میلیون در این جریانات.... این چه فهمیه که از یه نفهمی مثل موسوی بیاد رهبری شه؟8 ماه کشور رو در آتشی که درست کرده انداخت.اما در 22 بهمن همه مردم نشان دادند که رهبری موسوی چیه.در ضمن موسوی مثل اینکه بازم بیانیه داده؟!!!!پایه های نظام در خطره؟!!!!!جل الخالق یه نفر نیست به موسوی بگه بره دنبال نقاشی کشیدنش.
پلورالیسم فمینیسم سکولاریسم تفکر غرب خوب یا بد؟

فاطمه.م گفت...

دوست محترم،روز 25خرداد این میر حسین و بسیاری از اصلاح طلب ها بودند که از روی سر خط مردم مشق کردند ، مردمی که بی هیچ خشونتی از قبل روزهای انتخابات یاد گرفته بودند چگونه در کنار مخالفانشان خواسته خود مطرح کنند.
اما اینکه می فرمایید 8ماه کشور را در آتشی انداخته ،نمی دانم چقدر موافقی که هیچگاه به وضعیتمان، به دروغ ها و بی تدبیری هایشان و...اعتراض نکنیم چون حکومتمان ظرفیت نقد و مخالف را ندارد ، چون بیگانگانی همیشه در کمین اختلافات داخلی نشسته اند؟؟؟

لیلا گفت...

سلام
زیبا و صمیمانه نوشتی فاطمه جان
برای همین بر دل می نشیند
از این غصه های پر غصه همه به نوعی داریم

مسعود گفت...

در من فریاد زیستن است ....

مسعود گفت...

اره اون شعر یادم رفت......

مسعود گفت...

دنیاده قرانلیقلار اگر بیر لش با هم
بیر خیراجا شمعین ایشقین سوندور بلیمز...
یه دوست باعث شده تا این وقت بیدار بموم...

یه دوست گفت...

نمیدونم جمله آخر دوستمون چه معنی ای داشت من اگه میدونستم این قارداشم(برادرم) تاب و تحمل اعتراض رو نداره هیچ وقت به وبلاگش سر نمیزدم.عزیز من من هر روز از فاطمه.م انتقاد میکنم یه بار نا رضایتی از این خواهرم ندیدم وای بر شما که تحمل یک کامنت را ندارید
با این وضعیتتان روزنامه میخوایین؟تریبون میخوایین؟

زیتون گفت...

خسته نباشی