پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۷

خانواده ام یا خواسته هایم؟

عالیه اقدام دوست به سه سال زندان محکوم شد.

اخبار انقدر تکراری به نظر می رسد که به خود زحمت نمی دهی روی لینکش کلیک کنی خوب نیازی به تلف کردن وقت نیست حتما بعد از چند بار تجدید نظر دادگاه به سه سال رضایت داده همین و نه بیشتر .

تعدادی از دانشجویان تبریز به 21 سال زندان محکوم شده اند.

این خبر نیز تو را ترغیبی به باز کردن لینکش و کم کردن سرعت اینترنتت راضی نمی کند ، فقط تیتر وار می خوانیش ،همین.

انگار دیگر عادت کرده ایم که هر روز همچین خبر هایی را بخوانیم و بشنویم اما نه خم به ابرو بیاوریم ونه کاری کنیم قبول دارم می خواهیم کاری بکنیم اما ...

هزار اما و اگر در بین فکر هایمان و اعمالمان صف کشیده اند وقتی همچین خبر هایی را به مادرم می گویم زود جبهه گیری می کند و هزار دلیل برایم می آورد که این حرف ها فقط برای خام کردن تو و امثال تو هست و واقعیت ندارد وقتی از چند نمونه آشنا سخن می گویم کمی نرم می شود اما همچنان اصرار دارد که هیچگاه به این شدتی که گفته می شود نیست و در پایان نیز حرفهایش را با چاشنی دلسوزی مادرانه تحویلم می دهد که تو هیچکدام از این محدودیت ها برایت صادق نیست پس زندگیت را با چیز های خوب معنا ببخش و بگذار دیگران اعتراض کنند و سخن آخر اینکه دلنگرانیهایم را افزون مکن ،به پدرم می گویم اما او اعتقادی به دروغ بودن حرف هایم ندارد همه را از دم تصدیق می کند خوشحال می شوم بالاخره پدرم حرف هایم را باور کرد اما کاش دیگر هیچ نمی گفت برایم با لحنی کاملا جدی روشن می کند که این حرف ها فقط در چهار دیواری خانه جایز است و نه جای دیگری وقتی می گویم اما من نیز...نمی گذارد حرفم به جایی برسد با ابرو های در هم رفته تر خط و نشانی می کشد که نباید آنها را رد کنم حالیم می شود و فراموش می کنم حرف های چند دقیقه پیشش را ، اما خواهر و برادر بزرگترم حتما شنونده خوبی برایم خواهند بود آنها خود نیز ...با توپی پر به سراغشان می روم سنگ صبور حرفهایم می شوند از مواردی می گویند که برایم تازگی داشت اما انتهای سخن آنها نیز تلخ است و اینکه اشتباه ما را تو تکرار نکن برادرم همه انگیزه هایش را بادی در سر می داند که بعد از چند سال نه تنها برایش فایده ای نداشته است بلکه اکنونش در حسرت روزهایی است که بیجا تلف کرده است(!!) اما خواهرم از پدر و مادر می گوید ، از آبروی بابا و دلشوره مامان و یاد آوری هزار باره اینکه نباید خدشه ای بر آن وارد کنم .

می خواهیم کاری بکنیم؟ تردید هایم را صد چندان کرده اند موانع و مشکلات به خانه ام نیز آمده اند تا من را از سر خط مایوس کنند تا مبادا کاری بکنم تا حتی مبادا به تغییری فکر بکنم .

به راستی من نباید به تغییری فکر کنم چون پدر و مادرم را آشفته خواهم کرد؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نویسنده: protesterجمعه 18 بهمن1387 ساعت: 14:7

چه شخصیت های آشنایی،اینگار هر روز این طرف و اون طرف، آن ها را زیارت می کنی،فکر کنم جای یه کاراکتر خالی باشه:
"به من چه!برو خوش باش،بی خیال!"
بی تفاوتی ناشی از ترس نهادینه شده!
سرخوردگی ناشی از تجربه های ناموفق!
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،او اگر برخیزد،تازه 3 نفر برخاسته اند!!!
پست تلخی بود،اما ملموس!وب سایت


نویسنده: فرهاد جمعه 18 بهمن1387 ساعت:18:36

indiki isdisiz weblog yazasiz kash blogfanin servisin ishlatmiyeydiZ!wordpress ya blogspoti pishnahad eliRam siza!taza bashlamisiz indi intigal rahattardi.blogfa olaRinan aslan mogayisa elamali daR!پست الکترونیک


نویسنده: روناک یکشنبه 20 بهمن1387 ساعت: 1:39

کاش میدونستی چقدر دلم می خواد یکی پیدا بشه و جواب سوالایی رو که تو ذهنم بده سوالایی که اذیتم می کنه و هیچوقت جوابی براشون پیدا نمی کنم و سوالایی که کافی یه نگاه به اطرافم بندازم تا 10 مورد بهشون اضافه بشه
انگار فقط یک راه دارم و اونم اینه که نبینم و نشنوم و نخونم
یعنی فقط همین یه راه و دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
------------------------------------------------------------------------
فاطمه.م: روناک عزیز همواره ببین و بشنو و بخوان و تغییر ده, این تنها راه چاره ماست

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد ...... من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک پست الکترونیک


نویسنده: protesterچهارشنبه 23 بهمن1387 ساعت: 13:14

درود بر اندیشه ی واقع بین شما!
کامنت قبلی خود را تکمیل می کنم:
"من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،او اگر برخیزد تازه 3 نفر برخاسته اند! اما به هر حال 3 نفر برخاسته اند،سه نفری که بی چشم داشت برخاسته اند،3 نفری که از برای آرمانشان برخاسته اند،3 نفری که یادبودشان 16 آذر 26 سال بعد گرفته خواهد شد!"وب سایت