دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۷

این روزها

1.عالیه اقدم دوست همچنان در زندان است با خیلی های دیگر...

2.چند روز قبل سر کنکور ارشد قبل از توزیع دفترچه ها برامون یه پرسشنامه دادن ،سوال آخر شغل مادر بود که اکثرمون در کمال خونسردی گزینه چهار رو انتخاب کردیم، گزینه" بیکار" من که فقط محض آشنا شدن با محیط آزمون و به اجبار شرکت کرده بودم اول امتحان حسابی حالم از این گزینه گرفته شد،مادر من که صبح تا شب آرام و قرار نداره در کمال بی رحمی بیکار است.

3.کمتر از چند روز دیگه کلاس و درس شروع میشه شروع دوباره استاد و کتاب و جزوه .این ترم از هر جهت برام ترم سختیه هم دلم میخواد خیلی زود تموم شه و هم اصلا دلم نمی خواد به پایان این ترم فکر کنم.

4.اینروزها هر جا رفتم و نشستم از مهریه و عندالاستطاعه شدنش گفتم ، کاش یه کم قضیه رو جدی بگیریم.

5.بعد از چند روز غیبتم امروز با گردش در وبلاگ ها متوجه شدم جناب رامین مولائی برای همیشه رفته اند . مثل همه اولین واکنشم دروغ پنداشتن قضیه مخصوصا در این دنیای مجازی بود اما انگار مثل همیشه باید باور کرد.روحش شاد.

رامین مولائی کسی که تقریبا همه‌مون میشناختیمش و تو اینترنت خیلی پرکار بود و صابونش حتی شده برای یک‌بار به تنمون خورده بود(چه از جنبه تعریف و چه از جنبه نقد ما) ناگهان از میان ما رفت و کمتر کسی برایش نوشت...

رامین مولائی در وبلاگستان خیلی فعال بود. تا اینجایی که می‌دونم پنچ شش وبلاگ رو مرتب آپدیت می‌‌کرد.

نوشته هایم در " وب - آ - ورد"

هیچ نظری موجود نیست: