سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۹

"پنج نفر را اعدام کردند"





"هر شب ستاره ای به زمین میکشند و این آسمان غمزده غرق ستاره هاست"
نه قلمم را نای نوشتن هست و نه خودم توان گفتن دارم ، در میان تمام هیاهوی زندگی هایمان ، در میان تمام سر و صداهای شهر هامان ، پنج نفر در سپیده صبح ایستاده به زندگی طعنه زدند ، خبر از بد حجابی هامان بود و حجتی که دیگر تمام شده بود ،خبر از ضرب الاجلی که اراذل و اوباش گرفته بودند ، خبر از 6 سال و 7 سال حکم گرفتن ها بود و  دو یا سه روز مرخصی آمدن و برگشتن، خبر از مجسمه های شهر بود که مشمول قانون حذف شده بودند ، خبر از یکه تازی های اندیشه های حقیر بود و پرده دری های رسانه خودی، خبر از بی خبری هامان بود که ناگاه تیتر زدند فرزاد کمانگر معلم کرد و چهار نفر دیگر اعدام شدند ، خبر مانند پتگی می ماند که بر سرت فرود می آید ، بهت سرا پای وجودت را می گیرد پنج نفر ، پنج انسان در یک سپیده صبح به دار آویخته شدند، بی اختیار عکس فرزاد کمانگر جلوی چشمانت می آید و حرف هایش را مرور می کنم " من معلمم ، از دانش آموزانم لبخند و پرسیدن را به ارث برده ام" او یک معلم بود ، او نزدیک چهار سال در زندان بود و هر روز منتظر همین دیروز!
لیلا !ادریس! فریاد! کاوه! ... گوش فرا دهید، می خواهم امروز کلاس دانش آموزان آن معلم غایب را معلمی کنم ، شما همه دانش آموز روح بزرگواری بودید که خود را محصل شما می دانست محصلی که زندگی هاتان را با تمامی وجودش می آموخت و خود زندگی می کرد ،بچه ها می خواهم از يک دوست، يک سنگ صبور، يک هم راز که مثل خودتان بيقرار ساعتهاي مدرسه بود سخن بگویم از کسی که اینبار خسته از ماندن ، فکر رفتن در سر می پروراند، امسال نگران هدیه هاتان بودید که چگونه به معلمتان خواهید رساند اما چه جای نگرانی که فرزاد با ارزشترین هدیه عمرش را امسال گرفت آزادیه فرزاد هدیه ای بود که حقارت قاتلانش را به رخ کشید و خود چه خوش از رسیدن به خدایش از رنج دیدن فقر و بی عدالتی ها و نا توان از اینکه نمی تواند کاری بکند رها شد ، بچه ها معلمتان خواسته بود که به جای اعدام اعضای بدنش را هدیه دهد تا لااقل رفتنش به چند نفر زندگی بخشد به گمان او ، هنوز می شد امید داشت به اندیشه های کوته ، اما کاش حاکمان اعدام ها بدانند که شاید بتوانند حکم به نتپیدن قلب آزادی خواهان بدهند اما نمی تواننداز جاری شدن اندیشه اش بر تن و جان ما جلوگیری کنند چون مدتهاست که فرزاد کمانگر اندیشه اش را به همه ما پیوند زده است و ما را زندگی بخشیده است ، درس آخر او ایستادگی بود حتی در لحظه مرگ!
"کاوه" اگر دلتنگ پدر شدی بعد از این فرزاد را در کنارت نخواهی داشت بر بالای کوه برو و دلتنگی هایت را با باد در میان بگذار که کسی را یارای گرفتنش از تو نیست .باد همچون فرزاد آزاد است ."فریاد" تو اینبار به جای آنکه آسمان صاف و آفتابی بکشی مداد سفیدت را بردار و دل سیاه کسانی که دست و پای فرزاد را یخ کردند رنگ کن ، راستی یادت باشد یک خانه در آسمان برای فرزاد کنار بگذاری ، تو راست گفته بودی که همه مان در آسمان جا می شویم."لیلا" تو نیز خنده دخترکانی که دور دنیا کشیده بودی پاک کن ، "ادریس"اما تو معلم خوبی برای فرزاد نبودی ، تو غایب فصل بهار کلاس بودی و فرزاد به همراهی با تو در فصل بهار غیبتش را برای همیشه از کلاس آغاز کرد، ادریس تو نیز زیر نقاشی هایت بنویس که "ای کاش مرگ در کمین آزادگان نمی نشست"
این روزها که مجسمه های شهر یکی یکی ربوده می شود،چه جای تعجب که فرزاد را نیز به جای تندیس آزادگی و ایستادگی ربودند .فرزاد کمانگر نزدیک به چهار سال در زندان بود شکنجه اش کردند به خاطر مذهب و قومیتش ، شکنجه اش کردند به خاطر اندیشه اش ،مطمئنا سپیده 19 اردیبهشت نوید بهشتی را برایش داشت که بی صبرانه منتظرش بود ، فرزاد آزاد و رها از رنج زیستن شد و باز ما ماندیم که تیتر بخوانیم و خود تیتر تکراری بزنیم که اینبار "؟ نفر را اعدام کردند "

۲۲ نظر:

protester گفت...

اون روز که پنج نفر را اعدام کردند،من کجا بودم؟آره مثل مجسمه داشتم منو نگاه می کردم،این نگاه چه قدر ندانم کاری می کرد،او باید جایی دیگر خرج می شد،آن جا که مادر فرزاد کمانگر حتی خبر نداشت که از ضیافت آخرین نگاه محروم شده!من اصلا نمی دونم "سیر نگاه کردن"شدنی است اما اینو خوب می دونم که اون روز عده ای از زندگی سیر شده بودند و عده ای هنوز در حسرت سیرابی در پی اعدامی دیگر!آری من حتی از مجسمه ها هم کمتر بودم،آن ها اون قدر حیا داشتند که دیگه نمی تونستند این همه عریانی خشونت را ببینند،اما من چی هنوز ایستاده بودم،حتی دیگه نمی تونستم بگم مثل مجسمه ها!
و تو از ما خواستی که با باد و باران آشتی کنیم چرا که در هر بارانی که بعد این آید تو به جای پدران و مادران در بند ما به دیدار ما خواهی آمد و با وزش هر نسیمی فریاد خواهی زد که ظلم سست بنیاد است،حکوتشان بر باد است!
آری هر نسلی برای خود تقویمی دارد،19 اردیبهشت روز معلم خواهد بود حتی اگر توی بهشت هم تقویم ها جرات نوشتنش را نداشته باشند!
و من،شاگرد تنبل کلاس آزاد اندیشی، هنوز نه می تونم بخونم و نه می تونم بنویسم که "پنج نفر را اعدام کردند"
به جرم ادامه دادن اعدام کردند،خسته نشدن،به جرم یاد دادن آزادی و یادی از آزادی کردن،به جرم آزاده در کمین مرگ نشستن و برای مرگ فاتحه خواندن،به جرم ستاره بودن،به جرم ستاره دار بودن،به جرم کمانگر بودن،به جرم کمانگیر بودن!و چه زیبا آرش ما این بار در انحنای طناب دار،مرز اندیشه و بهای آزادی را فریاد زد!

ناشناس گفت...

چند روزه يه نفر تو گلوم چمباته زده
هي ميخوام فرو بره
هي مچاله نشسته تو گلوم!!
روز معلم مبارك!!

فرزانه.ع گفت...

از وقتي خبر اعدامش را شنيده ام فکر مي کنم آيا
توانست سرود"خون ارغوانها" را حفظ کند؟
توانست در آن سپيده صبح،خورشيد را بدون پنجره مشبک ببيند و به دور از دوربين هاي چرخان به"خورشيد خانم"چشمک بزند يا چشمبند که به قول خودش "جزئي جدانشدني از زندانيست" مانعش شد؟
توانست قبل از اينکه پاهايش را از زمين جدا کنند با زمين حرف بزند؟
توانست چون اجدادش عشقش،دردش،مبارزاتش و بودنش را-قبل از نبودنش-در آواز کردي اش بگنجاند؟طنين صدايش باز کسي را آزرد؟
توانست راز آخرين لبخند عزتي پاي چوبه ي دار را ،به زندانبانش بگويد؟

فکرم،سوالهايم،بهتم،بغضم،دوست داشتن ونفرتم همه يخ زده اند درست مانند صورت يخ زده ي تو که نمي دانم گذاشتند مادرت ببوسدش يا نه !
بغض 11ماهه ام را شکستی با بهت بعد از اینم چه کنم؟

مجسمه اي شده ام در آرزوي دزديده شدن
کاش کسي هم باشد که مرا بدزدد!!

فاطمه.م گفت...

خبر کوتاه‌ بود
اعدام‌ شان‌ کردند!

خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزید
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد
گریه‌ را سر داد
و من‌ با کوششی‌ پر درد
اشکم‌ را نهان‌ کردم‌

چرا اعدامشان‌ کردند؟
می‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود

عزیزم‌، دخترم‌
آنجا شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
دروغ‌ و دشمنی‌ فرمانروایی‌ می‌کند آنجا
طلا، این‌ کیمیای‌ خون‌ انسان‌ها
خدایی‌ می‌کند آنجا

شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزار سیاهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌
در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بیهوده‌ست‌
در آنجا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ریزی‌ آزادست‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ در زنجیر

عزیزم‌، دخترم‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند
و هنگامی‌ که‌ یاران‌
با سرود زندگی‌ بر لب‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند
امید آشنا می‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند
و تا پایان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند

عزیزم‌
پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخیز
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو
ما هرگز نمی‌میریم‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر
این‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گیریم‌
از آن‌ ماست‌ پیروزی‌
از آن‌ ماست‌ فردا
با همه‌ شادی‌ و بهروزی‌

عزیزم‌
کار دنیا رو به‌ آبادی‌ست‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهیدان‌ می‌دمد امروز
نوید روز آزادی‌ست‌./هوشنگ ابتهاج(سایه)

yahda گفت...

سلام بر دوست عزیزم فاطمه.
متاسفم.
بسیار متاسفم.
اینجا تبدیل به جنگلی شده واقعی، یا باید بدری، یا دریده شی!

مسعود گفت...

فرقی نمی کندشهریار باشی یا شریعتی ستارخان هم که باشی این روزها ناپدید می شوی فقط تو محکم ایستاده ای با تبری بزرگ بر دوشت ای آزادی

یه دوست گفت...

لازم نکرده برای رسیدن به خواسته هاتون اسم افراد بزرگ ایران رو به زبونتون بیارین شماها اگه نوک سوزنی هم که شده در عاشورا احترام حسین رو نگه میداشتین به اماکن مقدس مردم حمله نمیکردین کار بزرگی انجام میدین.وای به حالتون اگه یه بار دیگه جرأت کنید ارزشهای یه ملت رو به مسخره بگیرین.اعتراض کنید اما همون اعتراض هم حدودی داره نه اینکه فردای اعتراض چادر از سر دختران مملکت رو پایین بیارین به نژاد افرا توهین کنید(پویا پروتستر آ.ذ فاطمه)
هنوز هیچی نشده شماها حسین رو مسخره کردین وای به روزی که به شما مجوز داده بشه

فاطمه.م گفت...

می نویسم برای "یه دوست" و می خوام که یک بار بدون کینه حرفامو بخونه.

دوست محترم کاش دلیل این حرفاتو می فهمیدم ، اینکه چرا یه روز من رو لایق ترک بودن نمی دانی یا روز بعد از دین اخراجم می کنی یا به چه و چه متهمم می کنی! امام حسین یا ستار خان یا شریعتی و یا هر کس دیگر به همان اندازه که تو بهشان تعلق خاطر داری ، به همان اندازه من نیز حق دارم همین تعلق خاطر را داشته باشم پس این مصادره به خود کردن ها از کجا ناشی میشه؟؟کامنت پست قبلی گفتم همانقدری که شما می توانی جمله باکری ها / چمران ها ...را بگویی من نیز حق دارم که همان جمله را به زبان بیاورم. دوست عزیز بغض از نادیده گرفتن انسانیت داشتی و خود ابتدایی ترین الفبای آن را نادیده می گیری و بی محابا به شخصیت ها می تازی و اخلاق را نا دیده می گیری.
شما نیز تکرار کرده اید که "چادر از سر دختران ..."دوست محترم لااقل در این اعتراض بعد انتخابات حضور معترضین با چادر و حجاب کاملا مشهود بود (از هر نوع پوششی چه این طرف و چه آنطرف بود)کسی چادر از سر دیگری نگرفته(اصلا این اعتراض های اخیر ربطی به حجاب و این مسائل نداشته) در ضمن خود مایی که چادر و روسری سر می کنیم زبان دفاع از خود را داریم که اگر به زور حجابی از سرمان گرفتند مطمئن باشید ساکت نمی نشینیم.فکر می کردم این موج جدید بحث حجابی که راه انداخته اند فقط برای عده ای نا آگاه هست که کلمه آزادی را فقط در چند تار موی من خلاصه می کنند و نه شما که خود را آگاه از همه چیز می دانید. دوست عزیز من آزادی می خواهم به اندازه شما ، آزادی ای که این حق را از تو بگیرد که بر فکر و عقاید و پوشش و اندیشه ام حکومت کنی ، من آزادی ای می خواهم که این حق را که به راحتی تهدیدم کنی(وای به حالتون!!!)را از تو بگیرد.

فرزانه.ع گفت...

"وای به حالتون اگه یه بار دیگه جرأت کنید ارزشهای یه ملت رو به مسخره بگیرین"
ما را ز سر بریده نترسان هموطن،حال ما وای تر از این دیگر نمیشه !

"اعتراض کنید اما همون اعتراض هم حدودی داره نه اینکه فردای اعتراض چادر از سر دختران مملکت رو پایین بیارین به نژاد افرا توهین کنید"
فعلا که همه دست به دست هم دادن تا چادر که نه، توبره بر سر زنان و دختران کشند تابلکه توانند آب رفته بر خوابگه مورچگان را بازگردانند !

ناشناس گفت...

"این مصادره به خود کردن ها از کجا ناشی میشه؟؟"از این جمله ناشی میشه:
"دوست عزیز بغض از نادیده گرفتن انسانیت داشتی و خود ابتدایی ترین الفبای آن را نادیده می گیری و بی محابا به شخصیت ها می تازی و اخلاق را نا دیده می گیری."
حالا شما که توهینهایی تو این جملاتتون به من کردین(من که به این توهین ها از طرف جنابعالی و فرزانه و پروتستر و پویا عادت کردم دیگه لازم نکرده توهینهای نهانی بکنید علنا هم بگید دیگه مشکلی نداره منظورم اینه راحت باشید)
شما که پنج ماهه هی میگید" کاش یه دوست حرفهام رو بدون کینه بخونه"
شده تا حالا جنابعالی بدون کینه به من جواب بدین؟؟
به قول شما من که در الفبای انسانیت هنوز پرسه میزنم چاره ای ندارم جز قبول کنم گفتم که 5 ماهه توافق نداریم حالا من دست دوستی دراز میکنم قبول میکنم من در انسانیت مانده ام.اما شما که این حرف رو زدین یا فهمیدین و یا نفهمیدین اگه نفهمیدین چطوری به ندانستن من قضاوت میکنید اگه فهمیدین و انسانیت آن چیزیست که شما میگید من به حیوان بودن خودم افتخار میکنم
انتظار توهین از هر کسی رو داشتم اما نه از صاحب وبلاگ.خواهر من اگه ناراحت میشی بگو تو این وبلاگ کامنت نزارم فقط شما و دوستاتون کامنتهای رنگین بزارین مشکلی هم نیست اصلا حقتونه.من اگه میدونستم کامنتم اینطوری افراد رو ناراحت میکنه کامنتم رو نمینوشتم.این که ناراحتی نداره از بابت حرفام که باعث ناراحتی شما و فرزانه شده معذرت میخوام دیگه کامنت نمینویسم.

فاطمه.م گفت...

دوست آشنا و نه نا شناس، آقای "یه دوست" اول سپاسگزارم که با وجود برداشت توهینی که از حرفام داشتید بازم برام کامنت گذاشتید
اما من در اون جملم نهایت تلاشم رو کردم بدون اینکه شما برداشت توهینی کنید ازتون خواهش کنم که دوباره از شخصی کردن بحث ها خود داری کنید چون نمی خواستم دوباره تجربه سری قبل تو این وبلاگ هم تکرار شه، دوست عزیز ، توهین به امام حسین ، توهین به نژاد ، کشیدن چادر از سر دخترهاو...را پشت سر هم ردیف می کنی و بعد اسم چند نفر در پارانتز!!!جمله ام بیشتر از اینکه توهینی باشد خواهشی بود تا به جای پرداختن به خودمان ، به افکار همدیگر اعتراض کنیم .
اما اینکه همیشه با کینه بهتون جواب دادم ، پس باید متاسف خودم و لحن جمله هام باشم اگر برداشتتون این بوده .
اما کامنت، من ممنون خواهم بود اگه همچنان حرفامو بخونید و با عنوان "یه دوست" و نه "یه دشمن "و نه "نا شناس" برام کامنت بگذارید و اعتراض کنید ،اما هیچ اجباری ندارم . 

فرزانه.ع گفت...

تنها خطابم در کامنت آخرم برای"ناشناس" کلمه "هموطن" بود
از کی هموطن خطاب کردن هموطنان توهین است ؟!!
در ضمن
دست دوستیت را با جان ودل پذیرایم هموطن !

حسنی نالوسی گفت...

دوست اندیشمندم سلام
با اجازه شما لینک مطلب زیبایتان را زینت بخش وبلاگم می نمایم.
همیشه سبز باشید و جاوید

فاطمه.م گفت...

سپاسگزارم آقای دکتر
باعث افتخار منه که شما نوشته هامو می خوانید


امیدوارم ، امیدوارم هر چه زودتر این روند موجود در کشور پایان یابد.

حسنی نالوسی گفت...

خبر مرگ مقتدرانه اش !!! بیشتر از آنکه او را مدفون کند و از یادها بزداید بلند آوازه اش نمود. منی که تا همین دیروز حتی نمی دانستم او کیست و از کجای این سلول به وسعت ایران است، امروز با ولعی خاص و البته حسرتی جانسوز نوشته هایش را میخوانم و اندیشه هایش در رگهای تفکر و باورهایم جاری می شود، نمی دانستم او کیست ولی نیک می دانم و باور دارم صاحب این تفکرات بلند و دردمند دردهای مردمانش، هیچگاه نمی تواند واژگانی چون محارب و تروریست و... را برتابد، وصله ناچسبی که بیش از چسبیدن بر قامت استوار این دردمند رهیده از بند، کوس رسوایی قاتلانش را سر می نوازد و چه مقتدارانه مرگ را به سخره میکشد و در زیر گامهای استوار اندیشه و باور پولادینش خرد می کند

ناشناس گفت...

چند وقتی بود داشتم فکر میکردم که اگر رضا پهلوی بیاید ادعای خط امامی بودن بکند چه خواهد شد؟ واکنش جناحهای سیاسی ایران چه خواهد بود؟
فعلا که به جواب مشخصی نرسیدم ولی این که گفتید به اندازه ی من حق حرف زدن ندارید . یادتان می آید چند باری کامت من را حذف کردید؟ خب شما قدرت داشتید و عقل که مرا توهین کننده حساب کردید و بر حسب قدرتی که داشتید آن را حذف کردید خب چطور از ما انتظار دارید در حالی که هم قدرت داریم و هم قدرت تشخیص شما را توهین کننده تشخیص ندهیم و اقدام به برچیدنتان نکنیم؟ شاید هنوز حافظه تان یاری نمیکید؟
اینکه میفرمایید ما مردم را دو دسته میکنیم در جوابتان عرض کنم که حتما خبر دارید که آقای موسوی با تجزیه طلبان قرار ملاقات گذاشته بودند ؟ (روزنامه جوان-28/12/88)
در مورد به تعادل رساندن جامعه هم امیدوارم حرفهایم را جدی گرفته باشید !
این که تظاهرات مخل به مبانی اسلام هست یا نیست به عهده ی کیست ؟
ما (وزارت کشور خصوصا) تشخیص دادیم که راهپیمایتان مخل به مبانی اسلام است - مجوز ندادیم-آمدید-متفرق کردیم با گاز اشک آور-به قول شما سطل زباله آتش زدید-با باتوم آمدیم-به بانکها ؛ مغازه ها ؛ انسانهای مسلمان نما حمله کردید - به اسلحه خانه حمله کردی-ما هم کشتیم ( در همه جای دنیا چه در آمریکای امروز چه در صدر اسلام حمله به یک مرکز نظامی معنایی جز کودتا و نظام حاکم برای حفظ امنیت شهروندان چاره ای جز آنچه شد نداشت)
شکم ما سیر است؟ آری ! با این خون دلهایی که به دل ما میکنید و از بمبگذاران مسجد شیراز حمایت میکنید و در مقابل کف و سوت اجنبی سکوت میکنید ما سیر هستیم چه سیری !
آیا اشکهای مادران و خواهران کشته شدگان مسجد شیراز را ندیدی ؟
به قول خودتان( دیدن آن فیلم دلی سنگ میخواهد و انکار آن دلی سنگتر)
من همواره در مناظره هایم با دوستان برای تبیین مرز بندی از مثالی استفاده میکنم شاید برای شما مفید باشد :
فرض کنید در پارک به همراه همسرتان مشغول قدم زدن هستید ناگهان کسی میآید و چیزهایی راجع به گذشته ی همسرتان و رابطه ی با او میگوید !
خب شما چه انتظاری دارید؟
مرز بندی !
خب حاالا فرض کن همسرتان به جای مرز بندی سکوت کند !
چه حالی پیدا میکنید؟؟
کسی که خود را خط امامی معرفی میکرد در مقابل حرف های کسی مثل مسعود رجوی یا رضا پهلوی چرا هیچ واکنشی نشان نداد ؟
و در عوض به حمایت اعضای تروریست گروهک پژاک پرداخت؟
یه سوال :
چه حسی داره وقتی اشک مادران یک سری که در بمبگذاری کشته شدند را میبینید واز یک سری بمبگذار و تروریست حمایت میکنید؟
این که میفرمایید اول شکم مردم باید سیر باشد بعد مسایل دیگر !
خب به نظر شما امام حسین نمیتوانست برای زنده ماندن یا حتی رفع عطش و گرسنگی گلهایش که یکی یکی پر پر میشدند در خواست کند و از موضع حق خود کنار بیاید؟
ما به این نظر شما که شکم مردم را باید سیر کرد و بعد عزت و سر افرازی و اقتدار و... میگوییم سیاست بنی امیه ای ! بیشتر توضیح بدهم ؟
سید آرمان مهدوی

فاطمه.م گفت...

جناب آقای مهدوی؛

در روزگاری که نه فکر بلکه تنها "فرد"آنقدر مقدس می شود که ادعای حامیه آن یک "فرد" بودن به مثابه ایست عمل می کند ، حق دارید که بترسید از عکس العمل جناح های سیاسی آنزمانی که رضا پهلوی ادعای خط امامی بودن کند، حتما قبل و بعد از انقلاب سخنان امام خمینی را شنیده اید آن سخنان تفکری را تبلیغ می کرد که مملکت را از یک "فرد" در راس تمام امور ، نجات می داد آرای مختلف را محترم می شمرد و دموکراسی واقعی را رقم می زد ، اکنون اگر دیگرانی هستند که ادعای خط امامی بودن می کنند در خواست همان تفکر به میدان امده اند.(امام حرف های بسیاری در طول حیاتشان زده اند اما حرف هایی که مردم شنیدند و به حمایت از ایشان قیام کردند همان حرف هایی بود که در زمان تبعیدشان و اوایل انقلاب زده اند و متاسفانه یا جبر انقلاب و یا جبر قدرت آن حرف ها را تغییر داد)

اما اینکه حذف کامنت جنابعالی از سوی من(فقط یک بار،آن هم چون حرمت قلم نگه نداشته بودید)با حذف یک تفکر از سوی شما قدرتمداران برابری می کندجای تعجب دارد ،چطور وبلاگی شخصی که کل بازدید کنندگانش به 1000نفر هم نمی رسد با یک مملکت برابری می کند؟؟
اما چه عیان تفکر خود را بیان می کنید چون قدرت دارید و قدرت تشخیص(!) پس حذف می کنید!!!یک سوال؟آیا با همین تفکر حکم به حذف جان های بیگناه می دهید؟؟؟
اما اینکه آقای موسوی با تجزیه طلبان دیدار داشته اند قبلا پاسخ گفته ام.
در مورد به تعادل رساندن جامعه نیز من نیز از شما می خواهم حرف هایم را جدی بگیرید.
این "ما"ی جنابعالی راه هر سخن و تفکری را می بندد،"ما"یی که خود را حق و برتر می داند ، تشخیص می دهد و می کشد، آقای مهدوی نمی دانم چرا باید حکومت اسلامی(!)کشور من با حکومت آمریکایی مقایسه شود ؟؟ مگر انقلاب و داد اسلاممان این نبود که به صرف اعتراض آدم نکشیم؟مگر آمریکا کشور ایده آل و بی نقصی است که من را به آن ارجاع می دهید؟؟در اسلام محترم تر از نفس آدمی وجود ندارد و همین یک نکته برای بستن دست حکومتیان کفایت می کند.
اما در مورد انرژی هسته ای
http://www.jomhourieslami.com/1389/13890228/13890228_01_jomhori_islami_sar_magaleh_0001.html
سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامیست ، بخوانید و خود بگویید از کدام عزت و سرفرازی سخن می گویید؟

اما مثالتان (با همه تناقضی که دارد)آقای مهدوی من اگر به همسرم اعتماد نداشته باشم ،رفتار و عقیده و نظر واقعی او را ندانم ، حتی اگر او بخواهد که همه گفته های آن یک کس را دروغ و تکذیب کند باز قبول کردنی از سوی من نخواهد بود.اما اگر من آن اطمینان را داشته باشم سخن نگفتن او گواه بر شناخت کامل او از باور من است که عقیده او را می دانم.همان کسی که خود را خط امامی معرفی می کند همه رفتار و گفتارش ناقض رضا پهلوی و سایرین است.
اما اینکه حادثه مسجد شیراز را به اعدام های اخیر ربط می دهید."شورای امنیت کشور در بیانیه ای رسمی اعلام کردانفجار هرگونه بمب یا انتقال مواد انفجاری از بیرون توسط عوامل و عناصر معاند اعم از داخلی و خارجی در این حادثه منتفی است.براساس اعلام این شورا انفجار، ناشی از وجود برخی اقلام جنگی در نمایشگاه یادمان شهدا در این حسینیه بوده است."این آخرین خبری بود که در مورد این حادثه اعلام شد اما در نهایت نا باوری شاهد این اعدام ها به بهانه بمبگذاری آنان بود
آقای مهدوی عزت و سرفرازی مملکتی که خانه هایش ویران است نه تنها با انرژی هسته ای با هیچ چیز دیگر به دستآوردنی نیست.

لیلا گفت...

سلام
دوتا از عکس های عینالی را گذاشتم در وبلاگ دوست داشتی ببینش

ژنرال شکست خورده گفت...

اینجا آدمها نه به خاطر گناهانشان بلکه به خاطر آدم بودنشان مجازات میشوند

ژنرال شکست خورده گفت...

از دیدن مطلب برای مردم فلسطن تعجب کردم من از اسرائیل و هر اقدامی که میکند حمایت میکنم شما تا حالا اسرائیل رفته اید میدونی در ترس میداوم زندگی کردن چه حسی دارد ترس از حرکت انتخاری ترس از موشکی که بی هدف شلیک شده و.......مردم غزه دارن توان حماقت سران حماس را می دهند همان طوری که ملت ایران تاوان حماقت سران خود را میدهند

فاطمه.م گفت...

دوست عزیز ، همانطوری که مردم فلسطین را انسان ها ی ندیده و ناشناخته خطاب کردم ، مردم اسرائیل را نیز نه دیده ام و نه می شناسم ، اما همانگونه که شما فرمودید و من نیز اشاره کردم"تو را فهمیدم آنزمان که از زمین و زمان به تنگ آمدی و جهان را به داد خواهی فرا خواندی ، تو را با تمام وجودم پیش خود یافتم آنزمانی که رهبرانمان با یک اندیشه مشترک زندگی هایمان را بازیچه اهداف خود کردند." مردم غزه چون ما تاوان اشتباهات رهبرانشان را می دهند ، اما این دلیل نمی شود کار اسرائیل موجه شود و جنایتشان نادیده ! نه!من نه از هر اقدام اسرائیل حمایت می کنم و نه از هر اقدام حماس!من نوشتم تنها به حکم انسانیتی که هر روز در هر گوشه ای از این دنیا قتل عام می شود!

دوست عزیز سپاسگزارم که مطالبم رو پیگیری می کنید.

ژنرال شکست خورده گفت...

من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم
من دوست داشتن را دوست دارم ولی از آدمها میترسم
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم
من قانون را دوست دارم ولی از پلیس ها می ترسم
من انتخاب کردن را دوست دارم ولی از انتخابات می ترسم
من خبررسانی را دوست دارم ولی از خبررسانی پس از انتخابات می ترسم
من برنامه نود را دوست دارم اما از نود سیاسی می ترسم
من caller ID را دوست دارم اما از private number میترسم
من تابستان را دوست دارم ولی از30 خردادها (1) میترسم
من هتل را دوست دارم ولی از هتل اوین می ترسم
من نوشتن را دوست دارم ولی از نوشتن روی دیوار(2) ترسم
من معلم را دوست دارم ولی از خیابان معلم(۳) می ترسم
من سال نو را دوست دارم ولی از هشتادوهشتی دوباره می ترسم
من دیدن هموطنانم را با نمادهای سبز دوست دارم اما از دیدن نمادهای سبز آغشته به خون میترسم
من ایران را دوست دارم اما از زندگی در آن میترسم...

(1):شهادت ندا و دیگر رفیقان سبزمان
(2):دیوار سلول
(3):خیابان خرد شدنت...