شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

سرنوشت

وقتی امروز بدون کوچکترین ملاحظه ای بر مچبند سبزم تاختید بیشتر مشتاق بودم اندیشه و آگاهیم را به چالش بکشید و حرفم را لحظه ای گوش فرا دهید و باور کنید که این مچبند سبز فقط نماد یک "خواست" بزرگ است ، خواستهء جماعتی که نباید توجهی بهشان کرد ، باید چشم بر بودنشان بست و تمسخرشان کرد ، گاهی جو زده خطابشان کرد و گاهی فریب خورده و گاهی ... فرقی نمی کند چه بنامیشان فقط نباید به سخنانشان گوش فرا دهی تا مبادا سخن از حقیقتی بشنوی که در درون خود به آن اذعان داری ، تا مبادا حرفی بشنوی که تمام صداقت پوشالی ترسیم شده از بین برود ، تا مبادا دنیای زیبایی که برایت ساخته اند خراب شود، تا مبادا همه باورهایت نقش بر آب شود .

کمتر از یک هفته باقیست تا همه این حرف و حدیث ها پایان یابد ، آنچه در چهار سال دیگر پیش رویمان است جزئی از سرنوشتمان خواهد بود سرنوشتی که متعلق به خودمان می دانیم و متکبرانه از تسلط بر آن سخن می رانیم ، اما ناباورانه در سلطه دیگران اسیرش میبینیم. اعتراضی نخواهم داشت انگار هر حکمی را که صادر می کنید باید گردن نهاد ، اما این گردن نهادن هیچگاه باور کردن حکمتان را معنا نخواهد داد و هرگز در جهتی غیر از خواسته هامان حرکت نخواهیم کرد حتی اگر هزینه های گزافی برایمان داشته باشد ، حال که از دید شما محکومیم پس با تمام اختیار عصیان خواهیم کرد بر سرنوشتی که برایمان رقم میزنید تا لااقل اندیشه مان تا ابد رها باشد.

گیرم که در باورتان به خاک بنشستم

و ساقه های جوانم از ضربه تبر هاتان زخم دار است

با ریشه چه میکنید؟!

گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای

پرواز را علامت ممنوع می زنید

با جوجه های بنشسته در آشیان چه می کنید؟!

گیرم که می زنید؛

گیرم که می برید؛

گیرم که می کشید؛

با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟؟!!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نویسنده: protesterیکشنبه 17 خرداد1388 ساعت: 15:0

در عین تلخ بودن خیلی امیدوار کننده بود.
اعتراض کنی متهم میشوی به ناشکری،کم طاقتی و رفتار نسنجیده.
اما بزرگترین ناشکری بی دال بودن خرد انسان هاست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!