شب است و تاریک ! همه جا در یک سکوت آرام فرو رفته ، همین چند ساعت پیش بود که وسط اتاق پر بود از حجم حرف هایمان ، حجم رفتن ها و آمدن هایمان ، اکنون خلوت است و من تنها هستم در این دنیای خالی !نمی دانم امشب دنبال چه هستم ، فقط این را می دانم که امشب باید فرقی با همه شب های دیگر داشته باشد ، گوش می سپارم به هوای خالی ، چشم می گشایم به سیاهی اطراف تا نشانی پیدا کنم و نشانه ای ، امشب باید فرق داشته باشد با همه سیصد و چند شب دیگر ، اما بی فایده است صدا فقط صدای سکوت و سکون است و سیاهی فقط سیاهیه رنگ قلمم که روی سفیدیه کاغذ خودنمایی می کند! پنجره اتاق باز است و هر از گاهی نسیمی تا انتهای دلم را خنک می کند ، امشب شب آرزو هاست ، ذهنم را واکاوی می کنم ،سراغ دست نا یافتنی ترین آرزوهایم می روم تا امشب در این سیاهیه آسمان مرورش کنم ، چیزی پیدا نمی کنم! شب آرزو هاست و من آرزویی ندارم اما در این لحظه سرشار از خواستنم ، سرشار از خواستن های بزرگ که هیچکدام را نسبتی با آرزویی که فقط بشود در دل پروراند نیست ، امشب می شود تا صبح در سیاهیه آسمان خیره شد و منتظر چشمک هر از گاه ستاره ها ماند تا ثابت کنند که تو "هستی" ! امشب هیچ فرقی با دیگر شب ها ندارد این تو هستی که سرشار از خواستن های بزرگ و سرشار از امید به رسیدنشان خواب با چشمانت بیگانه شده! امشبت را به تماشای ستارگان احیا کن!
در این یک سال به اندازه تمام سال های زندگیم قلمم از تلخی ها نوشته ، شاید قلمم سیاه بوده اما همه نوشتنم با ایمان به روزهای سپیدی بوده که از پس این سیاهی ها به انتظارمان نشسته ، بعد از یک سال در سالروز بیداریمان لبریز از ایمان به راهی که ما را در آرمان هایمان استوار تر کرده و در کنار هم قرار داده هستیم ، همه رنجوریم و روزهای پیش رو نوید پایان رنج ها را ندارد اما می شود به با هم بودن هایمان دل خوش بود ، ما با هر صدای به هم خوردن برگ ها به یاد همهمه سکوت سبزمان می افتیم ، با هر آب روانی یاد جاری شدن سیل جمعیت به خیابانها برایمان زنده میشود و هر بادی که به صورتمان می خورد یاد بهت بعد از انتخاب سبزمان تازه میشود ،آری هر لحظه با هر اتفاقی همه این یک سال برایمان مرور میشود و فراموش کردنی در کار نیست ،یقین دارم که باور سبز تک تک ما زنده است و خواسته سبزمان هیچ سیاهی ای را بر نمی تابد!